چرا تو نسازی همه کار خویش

غیرفعال کردن و فعال کردن مجدد حالت چسباندن نوار ابزار در بالای صفحات نوار ابزار راهنما اشعار و ابیات کاربر پیشخان نمایش داده شده توسط کاربر اعلان های کاربر ادامه خواندن (تاریخچه) خروج از حساب کاربر گنجور تند به پایین صفحه را بکشید صفحه را به سمت بالا بکشید به سمت بالا بکشید بخش اطلاعات شعر تند کشیدن به بخش مرزهای شعر کشیدن انگشت روی تصاویر دست نوشته ها، چاپ ها، و آثار هنری مرتبط با شعر کشیدن انگشت روی آهنگ ها و آهنگ های موسیقی مرتبط با شعر تند کشیدن به بخش شعرهای قافیه کشیدن انگشت به خواندن شعر فعال یا غیرفعال کردن خودکار پیمایش به خط مرتبط با مکان فعلی خواندن، فعال یا غیرفعال کردن شماره‌گذاری سطر کپی آدرس شعر فعلی در گنجور کپی متن شعر فعلی در گنجور اشتراک‌گذاری متن شعر فعلی در گنجور مطابقت با شعر فعلی گنجور بر اساس وزن و قافیه مشاهده شعر بر اساس قالب بندی کتاب های باستانی (فقط در مرورگرهای دسکتاپ یا دستگاه هایی با عرض مناسب) نمایش شعر فعلی ویرایش شعر فعلی ویرایش خلاصه یا ترجمه نثر ساده ابیات شعر فعلی شعر قبلی یا بخشی از شعر یا شعر بعدی بخشی از شعر وزیر ضحاک: کندرو (سمت چپ تصویر)

سلام… اسم من سارا است… من به تاریخ و ادبیات و هنر علاقه مندم… مدتی است که شاهنامه می خوانم و در حالی که برای یافتن معنی کلمات و ابیات تلاش می کنم، می خواهم هر چه را که دارم بنویسم. اینجا را برای شما پیدا کنید فقط میخوام بگم که تخصص ندارم و مبتدی هستم. لطفا اگر نکات بیشتری می دانید یا اشتباهی در متن من وجود دارد برای من بنویسید تا اصلاح کنم.

برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (دیدن فریدون دختران جمشید را)، اینجا کلیک کنید.

توجه: فایل صوتی بالای صفحه برگرفته از این صفحه از سایت گنجور (خواننده فرید حامد) است.

تو یه مسخره بودی… مثل یه احمق بودی

که گنج و تخت و قصر داشت… در شگفتم از دل سوزان کدخدا.

ورا کندرا اسمم را خواندی…آهسته قدم برداشتی

دوان دوان به سمت قصر آندر آمد… بازرگان جدیدی را در ایوان دید.

نشسته آرام جلوی … سدر چو بزرگ از ماه برش گرد

یک طرف سارو شهرناز… روی دیگر ماه ار نواز

تمام شهر پر از لشکر اوست… اقوام دم در صف می کشند

نزد آسیمه نرفت و راز خواست… رفت نماز خواند و او را به نماز برد

بیا آفرین کی شهریار… همیشه بزی تا آخرالزمان

خوش به حال نشستن با فرهی… که لیاقت پادشاهی را دارد

جهان هفت کشور نوکرت باشد… سرت از ابر بارانی بالاتر باشد

فریدون گفت باید برود و تمام اسرار خود را فاش کند

به شاه شجاع بگو بدود…در جستجوی تاج و تخت

نبیز ار و رامشگران بخوان… برو و آواز را بیاور

کسی که دلش را کند، پاداش من است

جماعت را به تاج و تخت من بیاور… گویی شایسته بخت من است

وقتی این کلمه را از او می شنوید، خدایا … آنچه را که به شما گفته است انجام دهید تا او را راهنمایی کنید

روشن بیاورد و رامشگران…همین در خورش باقرمهتران

فریدون غمگین شد و کتفش را گاز گرفت…یک روز غروب چنان مهمانی گرفت که انگار در حال سوختن است

چو شید رام گیتی دوآن کندرو… جلوی رهبر جدید بیرون آمد

نشست بر مسیر جوی… به شاه ضحاک بنهاد روی

بگذار بیاید سپهبد را ببیند… آنچه دیده و شنیده بگوید

به او گفت: «کای شاه گردنشان»… آمد تا برگشت کارت را نشان دهد

سه مرد مغرور از کشوری دیگر با ارتش آمدند

از این سه، یکی بین وسط … تا بالای سرو و تا چهار درخت است

برای سالست خاطر، افزایش او بیش از این است

یکیشون توده داره و یه کوه برهنه… همشون وسط گروهن

بیان شاه به اسپندر آمد… دو پیش نمایش با او حمیدون براه

اومد نشست روی تخت خیلی ها… همه نکات و ترفندهای شما رو گذاشت

همه کسانی که زیر ایوان تو بودند… به خاطر مردان و دربار تو مردند.

سر تا پا فرو ریختند… تمام مغزشان غرق در خون بود

گفت ضحاک بمیرد… هر که مهمان بود شاد باشد.

این بود که وریا پیشکار جواب داد… که مهمان عبا گرزه گاوسر

بگذار مردی ساکت بنشیند… نامت روی کمر و پشتت است

ناسپاس را به دین خود آورد… پس اگر در مهمان نوازی متخصص هستید

بخونیدش:  چرا تو دست به دیواری علیمی

ضحاک به او می گوید: «چند منال… آن مهمان بی ادب برای فال بهتر است».

اینطوری جواب کندرو رو داد… که بله شنیدم جواب دادی

گرین نامور مهمان شماست… در شبستان شما چه می کند؟

که با دختران جهاندار جم می نشیند و کمتر رای می دهد

صورت شهرناز را در یک دست … عقیق آرنواز در دست دیگر

بگذار در شب تاریک بخوابد… زیر سرش بالش مشک بساز

چمشک اون دو تا موی دو ماهگیت که همیشه مورد علاقه ات بوده

نیمه مست بود…اینجوری مهمونا نباید تعجب کنن

جرقه خنده زد و خون آورد… این حرفها را شنید و مرد

از نفرین زشت و آهنگ خشن شگفت زده شوید

به او بگو که هرگز در خانه من نخواهی بود، پس نگهبان من نباش

که ورا پیشکار جواب داد…منم همینطور فکر میکنم ای شهریار

کازان بخت هرگز برای شما خوب نخواهد بود

وقتی بی استفاده هستی، می توانی کار ساختمانی به من بدهی

چرا کار خودت را انجام نمی دهی… که تا به حال انجام نشده است

با یک تاج بزرگ از موهای خمیری… حلول ساز بیرون آمدی

ترا دشمن اومد نشست…یکی چماق گاوچی دستش بود

همه وسایلت را گرفت… دلارم را گرفت و به تو داد

وزیر ضحاک (کندرو) که از تسخیر قصر باخبر می شود، بلافاصله به قصر گزارش می دهد. زیرا ضحاک در غیاب او شهر را به او بخشید. کندرو فریدون را می بیند که بین شهرناز و ارنواز نشسته است. در ابتدا او باهوش است. فریدون را می ستاید و دستورات او را اجرا می کند. وقتی اوضاع آرام شد، مخفیانه بر اسب خود سوار می شود و به سوی ضحاک می شتابد. او از آمدن فریدون به ضحاک خبر می دهد و ماجرا را می گوید. او به ضحاک می گوید که فریدون دارای تمام خصوصیاتی است که پیامبران توصیف کرده اند. دهک اول حرفش رو جدی نمیگیره و میگه شاید مهمونه و شما اشتباه متوجه شدید. اما کندرو به او می گوید که این مهمان نیست که صاحب شهرناز و ارنواز است و در شبستان تو پاتوق می کند.

تو یه مسخره بودی… مثل یه احمق بودی

که گنج و تخت و قصر داشت… در شگفتم از دل سوزان کدخدا.

ضحاق در کشور نبود، اما قصر و پادشاهی خود را به مردی ثروتمند سپرده بود که غلام او بود (هر چه می گفت اطاعت می کرد) و با ضحاک همدردی می کرد.

مایور: ثروتمند

رهی: غلام

ورا کندرا اسمم را خواندی…آهسته قدم برداشتی

اسمش کندرو بود و همیشه همه کارها را آهسته و با حوصله انجام می داد (مطمئن نیستم بیت دوم یعنی چه).

قدم بردارید: راه بروید – راه بروید

او به قصر آندر آمد و بازرگان جدیدی را در ایوان دید.

نشسته آرام جلوی … سدر چو بزرگ از ماه برش گرد

به سوی قصر ضحاک شتافت و دید که پادشاهی جدید بر تخت او که بزرگ بود نشسته و ماهرویان (شهرناز و ارنواز) در کنار او نشسته اند.

یک طرف سارو ساهی شهراناز… طرف دیگر ماهروی آرنواز

یک طرف شهرناز بود و طرف دیگر ارنواز

تمام شهر پر از لشکر اوست… اقوام دم در صف می کشند

دید که لشکر فریدون در شهر پراکنده است و از او اطاعت کرد.

نزد آسیمه نرفت و راز خواست… رفت نماز خواند و او را به نماز برد

او نه مضطرب شد و نه هراسان شد و سخنی از لشکرکشی فریدون و کشتار درباریان نگفت. بسادگی نزد فریدون رفت، تعظیم کرد و به او تبریک گفت.

بیا آفرین کی شهریار… همیشه بزی تا آخرالزمان

او را ستود و از خداوند طول عمر به او خواست.

خوش به حال نشستن با فرهی… که لیاقت پادشاهی را دارد

گفت: تو پادشاهی بسیار خجسته و مبارک هستی و چون تاج الهی داری، سزاوار تاج و تخت پادشاهی. »

(دیگه درمورد فره ایزدی صحبت نکنیم، نه؟ توی بخش‌های قبلی مفصل درموردش حرف زدیم)

جهان هفت کشور نوکرت باشد… سرت از ابر بارانی بالاتر باشد

دعا می کنم هفت کشور تحت امر شما باشند و همیشه سربلند باشید

فریدون گفت باید برود و تمام اسرار خود را فاش کند

فریدون به او دستور داد که نزدیکتر شود و از او بگوید.

به شاه شجاع بگو بدود…در جستجوی ساز تاج و تخت شاهی

نبیز ار و رامشگران بخوان… برو و آواز را بیاور

فریدون به او گفت که امور سلطنتی را برای من بیاور. شراب و مایه بیاورید و سفره ای آماده کنید.

بخونیدش:  چطور در دایرکت اینستاگرام ریپلای کنیم

نبیز: شراب

رامشگر: خواننده – رقصنده

کسی که دلش را کند، پاداش من است

یک نفر را بیاورید که آهنگی را بنوازد که مناسب ما باشد و ما را خوشحال کند.

خوشمزه: قابل قبول و قابل تقدیر

جماعت را به تاج و تخت من بیاور… گویی شایسته بخت من است

افرادی را به اینجا بیاورید که سزاوار ستایش ما هستند و شادی را به ارمغان می آورند.

وقتی این کلمه را از او می شنوید، خدایا … آنچه را که به شما گفته است انجام دهید تا او را راهنمایی کنید

کندرو پس از شنیدن آن سخنان به سرعت رفت و آنچه فریدون خواسته بود را تحویل داد.

روشن بیاورد و رامشگران…همین در خورش باگوهر مهتران

شراب و موسیقی مناسب شاه آورد.

فریدون غمگین شد و کتفش را گاز گرفت…یک روز غروب چنان مهمانی گرفت که انگار در حال سوختن است

فریدون غم و اندوه (کینه پدر) را کنار گذاشت و آن شب را به جشن و پایکوبی شاه گذراند.

چی شد رام گیتی دوان کندرو… اومد جلو رهبر جدید

نشست بر مسیر جوی… به شاه ضحاک بنهاد روی

کندرو به محض آرام شدن اوضاع از دربار فریدون خارج شد و سوار بر اسب به ضحاک شتافت.

بره: اسب

بیا که به سپهبد رسید… آنچه دید و شنید به او بگو

پس به سپاه ضحاک رسید و ماجرا را به او گفت.

به او گفت: «کای شاه، سر گردن».

ای پادشاه طغیانگر به او گفت که آنچه انبیا درباره پایان پادشاهی تو اعلام کرده بودند به وقوع پیوست.

سه مرد مغرور از کشوری دیگر با ارتش آمدند

سه مرد با لشکری ​​بزرگ از کشوری دیگر به کاخ شما آمده اند.

از این سه، یکی بین وسط … تا بالای سرو و تا چهار درخت است

برای سالست خاطر، افزایش او بیش از این است

از این سه نفر، یکی جوانتر است. او قد بلندی دارد و چهره ای شبیه شاهان دارد. او جوان تر است اما عاقل تر به نظر می رسد. او بود که جلو آمد و بر تخت تو نشست.

یکیشون توده داره و یه کوه برهنه… همشون وسط گروهن

او یک گرز بزرگ و سنگین در دست دارد و کاملاً با بقیه متفاوت است.

بیان شاه به اسپندر آمد

او با اسب خود به قصر پادشاه رسید. دو مرد مهم دیگر به دنبال او آمدند و وارد قصر شدند.

اومد نشست روی تخت خیلی ها… همه نکات و ترفندهای شما رو گذاشت

وارد قصر شد و بر تخت تو نشست. او تمام جادوی شما را نابود کرد.

همه کسانی که زیر ایوان تو بودند… به خاطر مردان و دربار تو مردند.

سر تا پا فرو ریختند… تمام مغزشان غرق در خون بود

هر کس را که در قصر بود (چه انسان و چه دیو) می کشت و خونش را می ریخت.

بهش گفت شاید بخندن…خوشحال باشه چون مهمونه

ضحاک گفت شاید مهمون بوده و داره خوش میگذره (به فرض کندرو اشتباه متوجه شده باشه).

رهبر اینگونه پاسخ داد…که مهمان ابا گرزه گوسر

کندرو چنین پاسخ داد: مهمانی که جرم گاورسر را دارد؟؟

بگذار مردی در صلح با تو بنشیند… با نام تو بر تاج و کمرش

بر تختت بنشین و نامت را از تختت پاک کن؟

پایین: پاک

به دین خودت بیاور

و آیا می خواهید دین خودش را اجرا کنید؟ چگونه چنین فردی را به عنوان مهمان می پذیرید؟

ضحاک چندین بار به او گفته است که مهمان بی ادب برای فال گرفتن بهتر است.

ضحاک به او گفت که زیاد ناله نکن. مهمان گستاخ با فضیلت تر است.

این حجم از انکار از جانب ضحاک، عجیب نیست؟ یا ضحاک دوست ندارد باور کند که پیش‌گویی درست از آب درآمده و یا از ترس جانش، نمی‌خواهد حرف‌های کندرو را قبول کند و به پایتختش برگردد.

اینطوری به کندرو جواب داد… که بله شنیدم جواب میشنوید

کندرو پاسخ داد: من حرف های شما را شنیدم، حالا باید به حرف های من گوش دهید (حرف های من را جدی بگیرید)

گرین نامور مهمان شماست… در شبستان شما چه می کند؟

که با دختران جهاندار جم می نشیند و کمتر رای می دهد

اگر این مرد مهمان شماست، در حرمسرای شما چه می کند؟ چرا با دختران جمشید خواستگاری می کند؟

صورت شهرناز را در یک دست … عقیق آرنواز در دست دیگر

دست شهرناز را می گیرد و صورت آرنواز را نوازش می کند.

بخونیدش:  چرا در پوشه تلگرام چیزی ذخیره نمیشود

شب تاریک بهتر از زین باشد… بالش مشک زیر سرت

شب ها بدتر است و در رختخواب شما می خوابد.

به خاطر اون دو تا موی دو ماهگیت که همیشه مورد علاقه ات بوده

نیمه مست بود…اینجوری مهمونا نباید تعجب کنن

وقتی کمی مست می شود، شهرناز و ارنواز (زنان دلخواه) را تصاحب می کند. چنین فردی مهمان نیست!

جرقه خنده زد و خون آورد… این حرفها را شنید و مرد

ضحاک خشمگین شد و آرزوی مرگ کرد.

کرگ: کرگدن

از نفرین زشت و آهنگ خشن شگفت زده شوید

و خشم خود را بر کندرو ابراز کرد و سخنان زشت گفت و لحن تند داشت.

به او بگو که هرگز در خانه من نخواهی بود، پس نگهبان من نباش

به کندرو گفت تو دیگر برای من ارزشی نداری و از کاخ خود به امید تو بیرون نمی روم.

جوابش اینجوری بود… به نظر من هم شهریار

کندرو پاسخ داد: ای پادشاه چنین می پندارم… (ادامه در آیات بعدی)

ادون: اینجوری

کازان بخت هیچوقت به دردت نمیخوره… چون رمز شهر خدا رو به من میدی

که دیگر هرگز بر این تخت نخواهی نشست تا مرا خدای اورشلیم کنی.

وقتی بی استفاده هستی، می توانی کار ساختمانی به من بدهی

و اگر دیگر پادشاه نیستی، چگونه می‌خواهی به من شغل بدهی؟

چرا کار خودت را انجام نمی دهی… که تا به حال انجام نشده است

چرا الان دنبال راه حلت نمیگردی؟ شما باید عمل کنید زیرا اگر کاری را انجام ندهید، همه چیز تمام شده است و خواهید مرد.

(من در مفهوم این آیه تردید دارم، اگر نظری دارید برای ما بنویسید)

با یک تاج بزرگ از موهای خمیری… حلول ساز بیرون آمدی

دنبال راه حل باشید…

دشمن به سمت شما آمد و نشست…یکی از آنها قمه گاوبر در دست داشت

که دشمن تو آمده و پادشاهی تو را با گرز در دست گرفته است.

همه وسایلت را گرفت… دلارم را گرفت و به تو داد

تمام جادوی شما را نابود کرد و فرمان شما هیچ ارزشی ندارد. او حتی زنان شما را گرفت و قصر شما را تصرف کرد.

برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (بند کردن فریدون ضحاک را)، اینجا کلیک کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا