چرا تیمم بر خاک کربلا ثواب بیشتری دارد
.
شهری که تیم من جوایز بیشتری در خاکش دارد را در سایت همیار خاص ببینید
سوال:
شهری که تیم من در خاکش جوایز بیشتری دارد
پاسخ:
کربلا شهری است که خاکش اجر بیشتری برای تیم من دارد
منبع: همیارخاص
.
خاک کربلا هدیه امام رضا (علیه السلام) بود.
در کتاب مفاتیح الجنان به سند صحیح آمده است که شخصی گفت (1):
حضرت امام رضا (علیه السلام) بسته کالایی از خراسان برای من فرستادند. بسته را که باز کردم، دیدم از طرف مردی که بسته را آورده بود، داخل آن خاک است. پرسیدم این سرزمین چیست؟ فرمود: خاک قبر امام حسین (علیه السلام) قبر حائر است. هرگز برای احدی چیزی نفرستاد و در میان آن لباس ها و جامه ها مقداری از تربت کربلای حائر حسین (علیه السلام) باقی نگذاشت و می گوید این تربت کربلا به اذن و مشیت در پناه بلاهاست. از خداوند متعال.
ما را بود به خانه دل آرزوى تو
از خاک کربلا ى توئیم بوى تو
بوئیم خاک کوى تواى شاه کربلا
گیریم شمه اى زگلستان کوى تو
قبر تو در دلى است که با مهرت آشناست
آن دل که هست روى امیدش بسوى تو
بى گوهر ولاى تو کس را چه آبرو
کز مخزن و لاست ، درّ آبروى تو
نام تو بر کتیبه آفاق نقش بست
با خامه جلال ز خون گلوى تو
به برکت کشور کربلا مسلمان شو
در زمان شاه صفوی سفیری (که در ریاضیات و نجوم بسیار مسلط بود و گاه از ضمایر و اسرار و اخبار غیبی صحبت می کرد) از طرف دولت استعمارگر فرنگ به ایران آمد. در آن زمان اصفهان پایتخت ایران بود. . او وارد اصفهان شد تا در مورد امت و اسلام تحقیق کند و دلیلی برای آن بیابد.
سلطان وقتی او را دید و به افکارش پی برد، همه علمای شهر را برای سکوت و محکومیت این بیگانه به اصفهان دعوت کرد، از جمله مرحوم آخوند محلمسان. فیض کاشانی (
حضرت آخوند کاشی رو به این سفیر کردند و فرمودند: شریعت پادشاهان این است که مردان بزرگ، دانا، توانا، با فهم و باسواد را برای سفارت خود انتخاب کنند.
سفیر فرنگ بسیار ناراحت و برآشفته شد و گفت: من خود را صاحب علم و رأس همه علوم هستم، پس شما بگویید من عاقل و عاقل نیستم؟ و دانشمند، بگو ببینم این را که در دست دارم کاشی لبخندی زد و گفت: این کمال تو بود که نتوانستی این کار کوچک را انجام دهی؟ چه شد که گفتی اسرار و اسرار مردم را با خبر می کنم؟
سفیر گفت: به مسیح پسر مریم قسم میدهم که آنچه در دست توست را فهمیدهام و از گنجهای بهشتی است، اما از جایی که گنج بهشت را به دست آوردهای بیم دارم. گرفتی؟! و قواعدی که در کشفیات این امور به کار بردید ناقص بود، سفیر مسیحی گفت: نه چنین نیست، بلکه بگو تربت را از بهشت از کجا آورده ای؟ ! آنچه در دست من است قبر مطهر آقا سیدالشهدا علیه السلام است.
سپس دستش را باز کرد و تسبیحی را که از قبر کربلا آمده بود به سفیر نشان داد و گفت: پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم). و درود خدا بر او فرمود: کربلا قطعه ای است او از بهشت است. تایید حرف شما! خودت اعتراف کردی و گفتی احکام و علوم حدیث من اشتباه نمی کند و حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نیز به صدق گفتارش و فرزند پیامبرمان اقرار کردی. در این زمین که قطعه ای از بهشت است مدفون شده است. اگر اینطور نبود در بهشت و جلالش دفن نمی شد، سفیر که قاطعیت دلیل و دلیل را دید مسلمان شد. (3)
یک دانه تسبیح تربت کربلا
شیخ طوسی قدس الله سیر می گوید: حسین بن محمد عبدالله از پدرش روایت کرده که گفت:
در مسجد اعظم مدینه نماز می خواندم مردان غریبی را دیدم که در یک طرف نشسته بودند و با هم صحبت می کردند.
یکی به دیگری گفت: هیچ چی. میدونی چی به سرم اومد؟ او گفت نه!
گفت: یک بیماری داخلی داشتم که تا زمانی که مستاصل نشدم هیچ پزشکی نمی توانست تشخیص دهد. ناراحت نگاه کرد و گفت: اگر شفات بدهم چه می گویی؟ “گفتم! جز این آرزویی ندارم.
به خانه اش رفت و کاسه ای پر از آب کرد و آورد و گفت: این را بنوش تا شفا پیدا کند. من فقط چند ماه بعد این بیماری را نداشتم و وجود داشت. هیچ اثری از این بیماری در من وجود ندارد.
روزی پیرزن به خانه من آمد، به او گفتم: ای سلما، بگو شربتی که به من دادی و شفام داد، و از آن روز تا کنون، من هیچ دردی احساس نکن و این بیماری شفا یافت
فرمود: تسبیح در دستم است پرسیدم چه تسبیحی بود جوشاندم و به تو دادم
بر او عصبانی شدم و گفتم ای رافضه (ای شیعه) ) مرا با کف قبر حسین معالجه کردی او برگشت و اکنون این بیماری را دارد و هیچ پزشکی نمی تواند آن را درمان کند و من در امان نیستم و نمی دانم چه بلایی سرم می آید، نمی دانم بدانید این مرد کجاست و چه اتفاقی برای او افتاده است. (4)
اى مهد پناه بى کسان درگاهت
اى شهد شفاء محبّت دلخواهت
اى تربت پاک کربلاى تو حسین
درد همه را دواى درمانگاهت
پی نوشت:
1- مجلس تحفه – کرامة الحسینیه ج. 1 صفحه 267.
2-توسلات; 88 داستان فوق در روز شهادت امام رضا نوشته شده است.
3- دارسلام – امالی شیخ
4- امالی شیخ طوسی ص 258.