چرا دانشمندان به دنبال وحدت بین نیروها هستند
وقتی آنچه از اظهارات و عقاید علمی نیوتن باقی مانده است را می خوانیم، معمولاً اگر جزو گروه علاقه مندان به علم باشیم، می خواهیم بیشتر درباره او بدانیم، نه تنها در مورد دانش او، بلکه در مورد آنچه در ذهن داشت، دغدغه های روزانه اش. آش و چگونگی سفر او برای تبدیل شدن به یک نیوتن معروف. این داستان در مورد انیشتین و همه دانشمندان مشهور دیگری که می شناسیم نیز صدق می کند. برای ما، آنها افرادی غیرقابل دسترس و ماورایی هستند که به نظر می رسد در زمان های دور زندگی کرده اند و زندگی هایی متفاوت از زندگی عادی ما دارند، اما اگر دقت کنیم، در دوران معاصر ما دانشمندانی نیز وجود دارند که افکار، عقاید مشترکی دارند و ایده های بسیار مهمی داشتند. و علم زمان خود را متحول کردند; یکی از آنها بدون شک «استیون واینبرگ» فیزیکدان بزرگی است که در زمان من و شما زندگی کرده و همین چند روز پیش دنیا را ترک کرد. او این ذرات را طراحی و تصحیح کرد تا بتوانیم پاسخ سوالات جدید در مورد کیهان، روند شکل گیری و تکامل آن را تا به امروز درک کنیم. حال پس از واینبرگ خستگی ناپذیر که تا آخرین روزهای عمرش به نویسندگی و تدریس مشغول بود، باید منتظر ماند و دید چه کسی نظریه وحدت نیروها را در فیزیک به مقصد خواهد رساند.
استیون واینبرگ، فیزیکدان مشهور آمریکایی، در خانواده ای یهودی از طبقه متوسط به دنیا آمد. 16 ساله بود که پسر عمویش او را با علم شیمی و شگفتیهای آزمایشهایش آشنا کرد و از آنجا چیزی در ذهن استیون متولد شد، چیزی شبیه همان جرقهای که وقتی پدر انیشتین برای تولدش به او قطبنما داد. . در جایی ثبت نشده است که استیون جوان از آن روز به بعد برای خودش تصمیمی گرفته باشد، اما مشخص است که از آن زمان تا پایان عمرش علم را رها نکرده است.
تحصیل در رشته فیزیک در دانشگاه کرنل اولین قدم در مسیری بود که او را به علاقه ای که در ذهنش شکل گرفته بود سوق داد. او در آن سال با لوئیز گلدواسر ازدواج کرد. پس از آن تحصیلات تکمیلی خود را در مؤسسه نیلز بور در کپنهاگ و سپس دانشگاه پرینستون به پایان رساند و در سال 1957 مدرک دکترای خود را در رشته فیزیک انتخابی خود گرفت. وی سالها تجربه تدریس در هاروارد، کالیفرنیا در برکلی و موسسه ماساچوست را دارد. فناوری یا MIT، و قبل از مرگ در سن 88 سالگی همچنان در دانشگاه تگزاس در آستین به عنوان عضوی از دپارتمان فیزیکی تدریس می کرد. و آن اخترفیزیک بود.
تمام نیروهایی که جهان ما را ساختهاند
قبل از بحث در مورد کار مهم واینبرگ، بیایید نگاهی به تمام نیروهایی که هر روز تجربه می کنیم بیندازیم: طبق نظر کر می توان آنها را به چهار دسته اصلی تقسیم کرد: گرانش، الکترومغناطیس، هسته ای قوی و هسته ای ضعیف. اینها نیروهایی هستند که دنیای ما را شکل دادند و هر اتفاقی که می افتد بر اساس آنها است. از بین این 4 نیرو، گرانش شاید برای ما آشناتر از بقیه باشد، زیرا در واقع آن را احساس می کنیم و اثرات آن تا حدودی برای ما ملموس است، اما سه نیروی دیگر هر کدام متعلق به دنیاهایی هستند که شاید کمتر درباره آنها شنیده باشیم. گرانش نیرویی است که به ما کمک می کند در سیاره زمین زندگی کنیم و باعث می شود سیارات به دور ستاره ها بچرخند و جزر و مد دریاها و اقیانوس ها شکل بگیرد. نیرویی که به جوهر قلم کمک می کند تا به سمت پایین حرکت کند و بنویسد. گرانش در فواصل طولانی و در مقیاس بزرگ کار می کند.
نیروی الکترومغناطیسی نیروی دیگری است که بین ذرات حامل بار مانند الکترون ها که بار منفی دارند و پروتون هایی که بار مثبت دارند تبادل می شود.این نیرو باعث دفع ذرات هم بار و ذرات با بار مخالف می شود. کشش شارژ این نیرو نیز مانند گرانش در فواصل بسیار دور احساس می شود. این یک نیروی هستهای قوی است که بنیادیترین ذرات ماده به نام «کوارک» را که پروتونها و نوترونها را تشکیل میدهند، در کنار هم نگه میدارد و بخشی از این نیروی قوی در کنار هم نگه داشتن پروتونها و نوترونها در هسته اتم نیز نقش دارد.
نیروی هسته ای ضعیف نیرویی است که باعث ایجاد ذرات زیر اتمی مانند پروتون، نوترون و غیره می شود. تبدیل یا متلاشی شدن به یکدیگر. این نیرو در مقیاس کوچک در داخل اتم خود را نشان می دهد. برد نیروی هسته ای ضعیف با نیروی قوی قابل مقایسه است. در واقع، نیروی هسته ای ضعیف و نیروی الکترومغناطیسی تنها دو جنبه از همان نیرو هستند که نیروی الکتروضعیف نامیده می شود. هنگامی که انرژی ذرات بیشتر از 50000 مگاالکترون ولت باشد، نیروی الکتریکی ضعیف یکپارچه احساس می شود. هنگامی که انرژی کاهش می یابد، آنها به عنوان دو نیروی مجزا عمل می کنند.
سالها پیش، در اواسط قرن نوزدهم، زمانی که جیمز کلارک ماکسول، یکی از غولهای فیزیک کلاسیک، کشف کرد که نیروی الکتریکی و نیروی مغناطیسی اشکالی از همان نیرو هستند، در آن زمان داستان چندان شگفتانگیز نبود. و شاید کمی بعد اما وقتی واینبرگ، عبدالسلام و گلاشو نشان دادند که نیروی الکترومغناطیسی و نیروی هستهای ضعیف در موقعیتهایی که انرژیهای زیادی درگیر هستند، مانند مهبانگ، ماهیت یکسانی دارند، جامعه علمی شگفتزده شد. این سوال حتی به عنوان مبنایی برای بازتاب فیزیکدانان برای رسیدن به یک ایده جهانی که همه نیروها را متحد می کند، عمل کرده است. ایده ای که هنوز راه به جایی نبرده، اما در راه مطالعه و تحقیق است.
نوبل برای فیزیکدانی که طراح و معمار یک ایده ناب بود
اما چه چیزی او را از سایر دانشجویان فیزیک متمایز می کند؟ بعد از دکتری فیزیک، چه چیزی در انتظار دانشجویان علاقه مندی است که نمی خواهند تمام وقت خود را صرف آموزش آموخته های خود کنند؟ استیون واینبرگ به این سوال فکر کرد و به همین دلیل مسیر فوق دکتری را برای ادامه تحقیقات خود انتخاب کرد. او این دوره از زندگی خود را در دانشگاه کلمبیا و دانشگاه کالیفرنیا در فیزیک ذرات گذراند، علمی که رفتار همه ذرات و نیروهای شناخته شده در طبیعت را مطالعه می کند. او کتاب هایی درباره تحقیقات خود در زمینه گرانش، کیهان شناسی و نظریه میدان نوشت که بعداً به عنوان کتاب درسی برای آن مناطق انتخاب شد.
پس از اینکه پیتر هیگز در سال 1964 کشف کرد که ذرات بنیادی از نظر تئوری می توانند از طریق مکانیسم هیگز جرم بگیرند. او، واینبرگ و دیگران سعی کردند نمونه هایی از این مکانیسم را در طبیعت بیابند. این تلاشها در ابتدا بر نیروی قویای متمرکز بود که هستههای اتمها را به یکدیگر متصل میکرد، اما تا سال 1967، زمانی که واینبرگ برای کار در MIT رفت، هیچ نتیجه ثابتی ظاهر نشد. E وارد سرش شد و فکر کرد که تا اینجا از ایده درستی استفاده کرده اند، اما مشکل جای دیگری بود. او متوجه شد که به جای نیروی قوی، این مکانیسم را می توان برای نیروی هسته ای ضعیفی که در مواد رادیواکتیو ظاهر می شود اعمال کرد. او به تدریج متوجه می شود که با این ایده می تواند یک فرمول ریاضی خوبی بنویسد و آنچه را که در پدیده های مربوط به رادیواکتیویته اتفاق می افتد از نظر فیزیکی و ریاضی به درستی تفسیر کند.
اندکی پس از اینکه ساختار اصلی مدل استاندارد به طور کامل در سال 1974 ایجاد شد و قبل از اینکه جزئیات به صورت تجربی و آزمایشگاهی در دهه بعد تایید شوند، گلاشو، واینبرگ و عبدالسلام متوجه نکته جالبی شدند. گلاشو و هوارد جورج الگوهای بین ذرات و نیروهای موجود را جستجو کردند و با استفاده از ریاضیات نظریه گروه به دنبال احتمالات جدید بودند. ، در یک نیروی واحد متحد می شوند که به آن نیروی الکتریکی ضعیف می گویند. این بدان معنی است که ریاضیات حاکم بر نیروهای ضعیف و الکترومغناطیسی یکسان هستند. این دو نیرو با تقارن ریاضی یکسان به هم مرتبط هستند و بازتابهای متفاوتی از یک نظریه بنیادی هستند. تقارن به طور خود به خود با برهمکنش میدان هیگز با ذرات حامل نیروی ضعیف شکسته می شود و نه با برهمکنش با ذرات حامل نیروی الکترومغناطیسی. این شکست خود به خودی تقارن طبیعت باعث میشود که این دو نیرو بهعنوان دو نیروی متمایز در مقیاسها ظاهر شوند که میتوانیم آنها را اندازهگیری کنیم: نیروی ضعیف که برد کوتاه است و نیروی الکترومغناطیسی با برد طولانی. وحدت این دو نیرو وجود ذرات جدید W و Z را پیشبینی میکند. اگرچه دو نیروی هستهای الکترومغناطیسی و ضعیف در انرژیهای پایین کاملاً متفاوت عمل میکنند، اما در انرژیهای مرتبه 100 گیگا ولت با هم متحد میشوند. بنابراین هنگامی که جهان به اندازه کافی داغ است (حدود 〖10〗^15 کلوین، مانند اندکی پس از انفجار بزرگ)، این دو نیرو در جهان یکسان هستند و به عنوان نیروی الکتریکی ضعیف عمل می کنند.
در سال 1973، واینبرگ اصلاحی در مدل استاندارد فیزیک ذرات ارائه کرد که هنوز بوزون هیگز بنیادی را شامل نمی شد، اما به طور گسترده ای شبیه به آنچه امروز می دانیم بود. مدل استاندارد ذرات بنیادی جدولی است که در آن ذرات بنیادی کشف شده یا حدس زده شده توسط تئوری های فیزیکی در آن قرار می گیرند و کاری مشابه جدول مندلیف در شیمی انجام می دهند. او سرانجام در سال 1979 به لطف مقالات علمی خود و کشف نیروی الکتروضعیف با گلاشو و عبدالسلام برنده جایزه نوبل فیزیک شد. آنها در مورد نقش اساسی ذره ای به نام “بوزون هیگز” می گفتند، اکنون فیزیکدانان باید به دنبال آن باشند. بیش از پیش تحقیقات و بحث های نظری و تلاش های آزمایشگاهی ضروری بود. در نهایت، کار تجربی و نظری با هم کمک کرد که پیشبینیها به سرعت در آزمایشهای مختلف آشکار شوند، اگرچه حدود چهار دهه طول کشید تا کشف شود. قطعه پایانی پازل که طراحی و معماری آن بخش مهمی از نبوغ واینبرگ بود.
فلسفه آفت علم و پادزهر آن تاریخ علم است
اگرچه واینبرگ را همه به عنوان یک فیزیکدان بزرگ و مشهور می شناسند، اما پس از سال ها تدریس و تحقیق در زمینه فیزیک، او نیز وارد عرصه تاریخ علم شد و سعی کرد در رشته فلسفه تحصیل کند. از روزهایی که فیزیکدانان در تلاش بودند تا توضیحات قابل فهم تری برای مکانیک کوانتومی بیابند، فلسفه بیش از پیش با علم پیوند خورده است و به این ترتیب، واینبرگ لازم دید که خود را نیز با این رشته آشنا کند. اما او فلسفه را آفت علم می دانست و بهترین پادزهر در برابر آن آموختن تاریخ علم است. به همین دلیل در کتاب «رویای یک نظریه نهایی» که در سال 1372 منتشر کرد، فصلی جداگانه با عنوان «علیه فلسفه» نوشت تا از مشکلات هر نوع تفکر و بینش فلسفی آمیخته با علم آگاه شود.
هیچ کس همه چیز را نمی داند.”
واینبرگ در سخنرانی خود در سال 2003 در یکی از نشست های علمی دانشگاه مک گیل گفت: “زمانی که مدرک لیسانس خود را در فیزیک به پایان رساندم، حدود هزار سال پیش (!) دنیای فیزیک برای من مانند دنیایی وسیع و گسترده ظاهر شد. اقیانوس ناشناخته ای که او مرا مجبور کرد مدتها قبل از شروع هر کار تحقیقاتی ترسیم و بررسی کنم. چگونه میتوانم کاری انجام دهم بدون اینکه همه چیزهایی را که قبلا انجام شده است بدانم؟ خوشبختانه در سال اول تحصیلات تکمیلی به قدری خوش شانس بودم که به دست فیزیکدانان متخصصی افتادم که در برابر وسواس فکری من اصرار داشتند که به دنبال آن بروم و به اندازه نیاز یاد بگیرم. در کمال تعجب متوجه شدم که کارساز بوده و توانستم خیلی سریع دکترای فیزیک بگیرم. اگر چه زمانی که آن را دریافت کردم تقریباً هیچ چیز در مورد فیزیک نمی دانستم، اما درس بزرگی آموختم. اینکه هیچ کس همه چیز را نمی داند و شما مجبور نیستید همه چیز را بدانید.”
زمان تقریبی مطالعه: ۶ دقیقه
در قرن گذشته، اتحاد نیروهای بنیادی طبیعت یکی از بزرگترین آرزوهای فیزیکدانان بود. اینشتین سی سال آخر عمر خود را صرف چنین هدفی کرد و شکست خورد. در دهه 1970، سه فیزیکدان نظری موفق شدند با ترکیب دو نیروی از چهار نیروی اساسی، گام مهمی در جهت تحقق این رویای بزرگ بردارند. محمد عبدالسلام، دانشمند پاکستانی، یکی از سه دانشمندی بود که نظریه الکتروضعیف را ارائه کرد و اولین دانشمند مسلمانی بود که جایزه نوبل فیزیک را دریافت کرد. عبدالسلام همچنین خدمات ارزنده ای برای پیشرفت و توسعه علمی کشورهای جهان سوم ارائه کرده است.
نابغهای از لاهور
محمد عبدالسلام در 29 ژانویه 1926 (9 بهمن 1304) در روستای جهنگ در نزدیکی لاهور، که بخشی از هند تحت اشغال بریتانیا بود و اکنون بخشی از پاکستان است، به دنیا آمد. پدرش کارمند آموزش و پرورش و رئیس آموزش و پرورش یک مجتمع کشاورزی و مادرش خانه دار بود. استعداد او خیلی زود آشکار شد به طوری که در سن 14 سالگی بالاترین نمره را در تاریخ کنکور دانشگاه پنجاب لاهور کسب کرد.
شکوفایی نبوغ
او اولین تحقیق خود را در 16 سالگی انجام داد که در مجله ریاضی به چاپ رسید. در سن 20 سالگی مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته ریاضیات از دانشگاه پنجاب گرفت و موفق به دریافت بورسیه تحصیلی از دانشگاه کمبریج شد. در سال 1949 مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته ریاضی و فیزیک با رتبه ممتاز از دانشگاه کمبریج دریافت کرد. یک سال بعد، جایزه اسمیت برای بهترین تحقیقات پیش از دکترا در فیزیک توسط دانشگاه کمبریج به او اهدا شد. در سال 1951 با انتشار رساله خود در مورد الکترودینامیک کوانتومی، دکترای خود را در فیزیک نظری از آزمایشگاه کاوندیش در کمبریج گرفت. کیفیت عالی پایان نامه او جایزه آدامز را برای او به ارمغان آورد. او در طول پایان نامه خود توانست توجه فیزیکدانان بزرگی مانند رابرت اوپنهایمر و پل دیراک را با حل مسئله عادی سازی مجدد نظریه مزون به خود جلب کند.
از دانشگاه لاهور تا کالج سلطنتی لندن
پس از اخذ مدرک دکترا، به عنوان استاد ریاضیات در دانشگاه لاهور به پاکستان بازگشت و یک سال بعد به عنوان استاد و رئیس دانشکده ریاضیات دانشگاه پنجاب منصوب شد و در آنجا تلاش کرد تا مرکز تحقیقاتی را تأسیس کند. فیزیک نظری. به دلیل امکانات ناکافی در پاکستان و برخی اختلافات مذهبی در آنجا، عبدالسلام که امکان تحقیق و تأسیس مرکز تحقیقاتی را نمی دید، در سال 1954 به عنوان دانشیار در کالج سنت جان به کمبریج بازگشت. در سال 1957 او برای تأسیس گروه فیزیک نظری به کینگز کالج لندن دعوت شد و یکی از قوی ترین گروه های فیزیک نظری را در آنجا تشکیل داد.
وحدت بخشی فیزیکدانان
عبدالسلام همواره به توسعه علم در کشورهای جهان سوم مشغول بوده است. او از عقب ماندگی علمی کشورهای جهان سوم رنج می برد و همواره در فکر جبران این عقب ماندگی بود. در این راستا پس از تلاش و پیگیری فراوان توانست مرکز بین المللی فیزیک نظری (ICTP) را در شهر تریست ایتالیا با هدف حمایت از تحقیقات فیزیکدانان کشورهای در حال توسعه تأسیس کند. فیزیکدانان کشورهای در حال توسعه در این مرکز گرد هم آمدند و بین خود و سایر فیزیکدانان تبادل نظر کردند. عبدالسلام تا پایان عمر آن را اداره کرد. این مرکز تأثیر تعیین کننده ای بر پیشرفت فیزیک نظری در کشورهای در حال توسعه داشته است.
گروه فیزیک نظری در کینگز کالج لندن در سال 1957 توسط عبدالسلام (نشسته چهارم از چپ) تاسیس شد.
نظریه وحدتبخش
تا اواسط قرن نوزدهم تصور می شد که الکتریسیته و مغناطیس دو نیروی متمایز هستند، اما در سال 1864، جیمز کلارک ماکسول نشان داد که این دو نیرو در واقع ابعاد متفاوتی از یک نیرو هستند، الکترومغناطیس. انیشتین همیشه کار درخشان ماکسول را به عنوان یک الگوی موفق برای اتحاد نیروها تحسین می کرد و سی سال آخر عمر خود را صرف تلاش برای کشف فرمولی متحد کننده برای نیروهای الکترومغناطیسی و گرانشی کرد، اما شکست خورد. کشف نیروهای هسته ای قوی و ضعیف و ابعاد ناشناخته آنها نشان داده است که رسیدن به رویای متحد کننده نیروهای بنیادی چقدر می تواند دشوار باشد.
بنیادین
بر اساس دانش کنونی، چهار نیروی اساسی شامل الکترومغناطیس، گرانش، نیروی هسته ای قوی و ضعیف همه پدیده های طبیعی را تشکیل می دهند. نیروی الکترومغناطیسی الکترون را در اطراف هسته نگه می دارد و مسئول اتصال اتم ها و مولکول ها به یکدیگر و نگه داشتن مواد در کنار هم است. گرانش خود را در اجسام بزرگ نشان می دهد و به عنوان مثال، زمین را در مداری به دور خورشید نگه می دارد. گرانش علت سقوط سیب افسانه ای از درخت کنار نیوتن بود، اما نیروی الکترومغناطیسی عاملی است که سیب را از فرو رفتن در زمین باز می دارد. نیروی هسته ای قوی پروتون ها و نوترون ها را در هسته یک اتم کنار هم نگه می دارد و یکپارچگی هسته را تضمین می کند. نیروی هسته ای ضعیف عامل نوترون ها و عامل واپاشی رادیواکتیو است.
کشف جدید
صد سال پس از موفقیت ماکسول در متحد کردن نیروهای الکتریکی و مغناطیسی، سه دانشمند به طور مستقل توانستند گام بزرگ بعدی را در اتحاد نیروهای بنیادی بردارند: شلدون گلاشو، استیون واینبرگ و محمد عبدالسلام. آنها توانستند نیروی الکترومغناطیسی و نیروی هسته ای ضعیف را یکی کنند و وجود ذرات جدید W و Z را پیش بینی کنند.جایزه نوبل فیزیک در سال 1979 به همین دلیل به آنها تعلق گرفت. عبدالسلام این نیروی جدید را نیروی الکتریکی ضعیف نامید. اگرچه دو نیروی هستهای الکترومغناطیسی و ضعیف در انرژیهای پایین کاملاً متفاوت عمل میکنند، اما در انرژیهای مرتبه 100 گیگا ولت با هم متحد میشوند. بنابراین هنگامی که جهان به اندازه کافی داغ است (حدود 1015 درجه کلوین، مانند مدت کوتاهی پس از انفجار بزرگ)، این دو نیرو در جهان یکسان هستند و مانند نیروی الکتریکی ضعیف عمل می کنند.
نیروی قوی هستی
این نیرو که تقریباً صد برابر قویتر از الکترومغناطیس است، میتواند هستههایی تا صد پروتون را در کنار هم نگه دارد. یک مثال برجسته تر از شدت برهم کنش قوی این است که یک واکنش هسته ای یک میلیون برابر بیشتر از یک واکنش شیمیایی در هر اتم انرژی آزاد می کند.
نیروی ضعیف هستهای
فعل و انفعالات ضعیف همزمان با کشف رادیواکتیویته در سال 1896 مشاهده شد. زیرا تشعشعات بکرل محصول دگرگونی هسته ای بود که “تنش بتا” نامیده می شد. نیروی ضعیف نوترون ها و پروتون ها را جدا می کند و باعث می شود که هسته یک عنصر اتمی با تلاش بتا به عنصر دیگری تبدیل شود. برهمکنش ضعیف در واقع اولین مرحله اصلی در واکنش هایی است که گرمای خورشید را فراهم می کند.
گام بزرگ بهسوی نظریۀ همهچیز
تأثیر نیروها چیست؟ نیروی الکترومغناطیسی چگونه در فضا کار می کند؟ بر اساس مکانیک کوانتومی، نیروها توسط ذرات حامل منتقل می شوند. فوتون ها حامل نیروی الکترومغناطیسی هستند. گلوئون ها نیروی هسته ای قوی و گراویتون ها نیروی گرانشی را حمل می کنند. بوزون های w و z پیش بینی شده توسط عبدالسلام و دو نفر دیگر ذرات حامل نیروی هسته ای ضعیف هستند. در سال 1983، این پیش بینی در مرکز تحقیقات اتمی سوئیس (CERN) مورد آزمایش قرار گرفت. در این آزمایش، پروتون ها توسط پادپروتون ها بمباران شدند و بوزون های W و Z در ذرات شکافته مشاهده شدند و پیش بینی تئوری ضعیف الکتریسیته به طور قطع تایید شد. این نظریه اولین گام بزرگ در راه اتحاد نیروهای بنیادی و تحقق «نظریه همه چیز» بود.
رویای توسعه علمی جهان سوم
عبدالسلام در سال 1983 “فرهنگ علم جهان سوم” را تأسیس کرد که هدف آن شناسایی و حمایت از دانشمندان کشورهای در حال توسعه و کمک به کاهش مشکلات آنها بود.
عبدالسلام در سفرش به ایران در دهه 1960 به همراه دکتر حسابی
وی همچنین در سال 1367 «شبکه سازمانهای علمی کشورهای جهان سوم» را با هدف گردهمآوری سیاستگذاران در حوزه دانش و فناوری تشکیل داد، به این امید که از طریق تعامل ایدهها، راهحلهای مناسبی برای توسعه دانش و فناوری وی بر توسعه و ترویج علم در کشورهای در حال توسعه تاکید کرد و در این زمینه گفت: کشورهای در حال توسعه باید بدانند که دانشمندان زن و مرد سرمایه های ارزشمندی هستند. آنها باید فرصت ها و مسئولیت ها را برای پیشرفت علمی و فنی کشور خود در نظر بگیرند. هدف این کشورها باید افزایش تعداد دانشمندان باشد زیرا دنیا به دو قسمت تقسیم شده است. طرفی که صاحب دانش و فناوری است و طرف دیگر که مالک دانش و فناوری نیست. وظیفه ما این است که این بیعدالتی را جبران کند.» عبدالسلام خدمات زیادی برای توسعه علمی کشور، پاکستان، انجام د اد. او از پیروان فرقه احمدیه بود. مجلس قانون تصویب کرد که طی آن احمدیه، فرقهای کافر شناخته شد. عبدالسلام به نشانه اعتراض را ترک کرد. هم در ۲۱ نوامبر سال ۱۹۹۶ در سن ۷۰ سالگی در انگلیس درگذشت و با پیکرش، در پاکستان دفن شد.
به این مطلب چه امتیازی میدهید؟[۵ از ۲ رای ]