چرا سقراط از مرگ نمی ترسید

موضوع: برهان سقراط برای زندگی پس از مرگ/فلسفه بلایا و بیماری ها در اسلام

استدلال سقراط برای زندگی بعد از مرگ

اصل تناقض در اشیا، در ماده و در صورت نیز دلیلی برای اثبات حیات پس از مرگ است. طنطاوی در تفسیر الجواهر از سقراط حکیم نقل می کند. او از اصل تناقض به عنوان دلیلی برای اثبات زندگی پس از مرگ استفاده می کند

طنطاوی می نویسد: هنگامی که می خواستند سقراط را اعدام کنند، در آخرین لحظات زندگی خود استدلال می کرد تا ثابت کند پس از مرگ زندگی دیگری وجود دارد: می بینیم که در جهان همیشه متضادها از یکدیگر برمی خیزند، زیبایی زشتی ها، عدالت از آن سرچشمه می گیرد. استبداد، بیداری از خواب، خواب از بیداری، قوت از ضعف و بالعکس… هر چیزی از نقطه مقابل خود پدید می آید… مرگ و زندگی، نیستی و هستی نیز مسئول این قاعده کلی خواهد بود. به همین دلیل است که مرگ باید یک امر باشد.

مولوی درباره پرورش اضداد در شکم یکدیگر می نویسد:

با حرف خودش اومد ای دریای خوشبختی

ضد پنهان ضد پنهان شامل آتش، آب سوزان، ذوب شدن

در آتش نمرود آیینی وجود دارد

تا اینکه مصطفی شاه نجاح السماح یا اولی النعمه رباح گفت.

به عبارت دیگر پیامبر نجات فرمود: ای مبارک، استغفار منفعت است.

ما از مال من کم نداریم الصدقات

میوه شیر پنهان در شاخ و برگ زندگی ابدی زیر مرگ

در یک دریا غرور در میان شرم هاست

تو از این روز آمدی، چه آتش، چه خاک و چه باد

از مبدل، موجود اول نماند، دیگری به جای او خوانده شد

همچنین تا صدها هزار هسته، بعد دیگر، دوم پس از آغاز.

این دنیا جنگ است چون شما مثل کفار هستید

پس مبنای ایجاد برازداد جنایت جنگی نبود، جنایت جنگی بود.

در کار متضادهایی با یکدیگر وجود دارد

ارتش های ایالت خود را ببینید که هر کدام با دیگران در جنگ و نفرت هستند

شهید مطهری ابن خلدون به نقل از علی الوردی در کتاب المحزله می گوید: «تعارض رکن اساسی عناصر الرباطة البشریه است». تعارض اساس و عنصر اساسی عناصر طبیعت انسان است. 2]

هگل فیلسوف معروف آلمانی نظر خاصی در مورد اضداد داشت که به دیالکتیک هگل معروف است.

و هر موقعیتی و هر اثری مستلزم تضاد و تضادی است که تکامل آن = (نوع شدن) باید این دو را آشتی دهد و به وحدت تبدیل کند [3]

اشاره حضرت علی به قانون تضاد

حضرت امیرالمومنین (علیه السلام): در خطبه های نهج البلاغه در جاهای مختلف به قانون تضاد در عالم اشاره می کند. درباره خداوند می گوید: «در شعر المشیر می دانیم که مقایسه بین اشیا نیست، می دانیم که مخالفتی با آن نیست و در مقایسه بین اشیاء می دانیم که مقایسه با این نیست. ..» در اینجا حضرت علی (ع) از این اصل استفاده کرد که شناخت خدا (او مثل هیچ چیز دیگری نیست) مقایسه ای منفی بین خدا و دنیا انجام داد، فرمود: «از این که خداوند وسایل حواس و هوش را می آفریند، و خدا را با هم مقایسه می کند. فهمید که خود او نه اندام حسی دارد و نه علتی، از تناقضاتی که بین موجودات ایجاد کرد، می دانیم که به همان اندازه مخالفت نمی کنند.او و مقایسه ای، معلوم است که قرابت و خویشاوندی وجود ندارد. رفاقت بین دو موجود، این امر باعث ایجاد تضاد بین روشنایی و تاریکی، وضوح و ابهام، خشکسالی و رطوبت، گرما و سرما، ایجاد پیوند و دوستی بین دشمن و طبیعت متضاد شده و بیگانگان را به هم متصل کرده است. دورترین آنها از یکدیگر و نزدیکترین آنها به یکدیگر.[4]

باز در خطبه اول نهج البلاغه می فرماید: «…و علم متمایز کننده حق از باطل… آمیخته ای از درون از رنگهای مختلف، از مخلوقات و اضداد. که مشترکند، و آمیزه ها که متفاوتند، من آزادی، سرما، بدبختی، بی حرکتی، برابری و لذت… [5] »

او می گوید: گل آدم را خداوند آفرید و از جان خود در آن دمید، پس انسانی شد که علم جدا کردن خوبی از بدی و شناخت مزه ها، بوها، رنگ ها و جنسیت های مختلف را داشت. رنگ های مختلف و مانند و متضاد و ترکیب های مختلف گرما و سرما و رطوبت و خشکی و ناراحتی و شادی.[6]

مبنای فلسفی تضاد

از آنجا که جهان حرکت و پویایی دارد، باید تضاد وجود داشته باشد، زیرا همانطور که حکما فرمودند حرکت بدون مانع ممکن نیست [7]، حرکت تلاش و حرکت و مبارزه است و تلاش و هیجان بدون برخورد و اصطکاک. .و برخورد با موانع و عوامل بازدارنده محقق نمی شود.

وقتی شیء از مکان طبیعی خود منحرف می شود، طبیعتاً با مانع و عامل بازدارنده ای مواجه می شود، به طوری که شیء ساکن است، چیزی آن را مختل نمی کند و انسان در صورت شکست به سوی کمال می شتابد، زیرا سعادت انسان داشتن یک چیز است. هدف مورد نظر 8]

نتیجه ی بحث های گذشته:

تا اینجا در این نه درس به نتایجی دست یافتیم که به اختصار اشاره می کنیم: 1- صفت حکمت به معنای حکیم بودن خداوند است و این در مورد انسان نیز از دو جهت صدق می کند: 1- انسان عاقل بودن یعنی وجود. هدف و هدف معقول در همه چیز: داشتن و داشتن بهترین و عالی ترین وسیله برای رسیدن به هدف عالی.

اما چون خداوند مطلقاً بیهوده است، برای خود هدفی نمی جوید، زیرا کمال فرض نمی شود که فاقد آن باشد و بخواهد به آن برسد. حکمت خداوند به این معناست که موجودات را به کمالات شایسته خود می رساند. اتمام اشیاء آنها را به کمالات ثانوی می رساند.

در همه حال، خداوند به عنوان موضوع، هدف است. کمال نامحدود است. این سوال به این معنی نیست که شما که یک عامل بالقوه بودید چه انگیزه ای برای انجام این کار یا به چه منظوری این کار را انجام دادید.

فرق حکمت خدا و انسان

برخی از سؤالات و ایرادها به این دلیل است که حکمت خداوند را با انسان مقایسه می کنند، زیرا سؤال در مورد انسان است که چرا این یا آن چیز ظاهر شده و هدف آن چیست، غافل از اینکه ما برای خدا هدفی داریم همانطور که برای انسان داریم. فرض کنید عمل او غایت و هدفی برای خود دارد و مانند انسان می خواهد کمبود خود را جبران کند و به خود کمال دهد، اما باید توجه داشت که خداوند آن گونه که ما او را برای انسان داریم. حکمت به این معناست که عمل غایت و غایتی دارد و بیهوده نیست، اما اصل بریطعلی این است که از این راه به هدف یا منفعتی نرسد.

آفریدم نه برای سود، بلکه برای سود بردن بندگان.

در آفریده های عالم حکمت، هر آفریده ای غایتی دارد و جوهره این آفرینش و حکمت خداوند در این است که مخلوقات را به غایت طبیعی خود هدایت می کند، زیرا خداوند حکیم است، کار او بی هدف نیست. . از سوی دیگر، حکمت خداوند ایجاب می کند که کار و خلقت او بی عیب و نقص باشد.

نتایج بحث های گذشته:

اهداف و مقاصد خلقت را باید هدف فعل و صنعت عالی دانست نه هدف ذات خداوند و باید بدانیم که اهداف افعال هدف کل است نه جزئی و ضروری و نه تصادفی. . خداوند در سوره ذاریات می فرماید: «و چرا جن و انس را جز برای عبادت آفریدم» [9] جن و انس را فقط برای عبادت خود آفریدم.

خداوند نیازی به عبادت بندگان ندارد و نتیجه این عبادت از آن آنهاست: ﴿ وَالَّهُ هوَ الْغانیُّ الْحمیدُ ﴾[10]; و فرمود: ای مردم، شما در پیشگاه خدا فقیرید.[11]

بدی ها یا اعدام هایی هستند مانند بیماری و فقر: یا موجوداتی هستند که منشأ نیستی در چیزهای دیگر هستند مانند سیل و زلزله و خسارت درنده و وقتی تبدیل به شرور عدمی شوند نیازی به نابودی ندارند. علت وجودی که با حکمت خداوند ناسازگار است.

شرّ شر اضافی در وجود نسبی آنهاست، نه در وجود آنها در خودشان، مانند سیل، زلزله، سرما و گرما.

آنچه در واقع وجود دارد و جعل و ایجاد و علت بخشی از آن است، وجود واقعی اشیا است نه وجود بعدی آنها. خدا آب و آتش را آفرید، اما آتش جنگل را می سوزاند. اگر کنترل نشود باعث آسیب می شود.

جهان یک واحد یکپارچه و غیر قابل تقسیم است و سرکوب برخی از نقاط جهان و بقای برخی دیگر یک توهم و خیال است.

دنیا مثل یک خط و خال و ابر است که هر چیزی در جای خود خوب است.

شر و خیر دو صفت متمایز نیستند، بلکه پیوند خورده و آمیخته اند. غایب الوجود – شرور خیر، وجود اضافی از وجودهای واقعی جدایی ناپذیرند.

اگر بدی و زشتی باشد، خوبی و زیبایی معنا و اثری نخواهد داشت.

در کارهای بد و خوب پیدا می شود و بدبختی ها و بدبختی های ما در خوشبختی ماست.

مصیبت ها و مشکلات اثر تربیتی و سازنده دارد.

11- تضاد در سراسر جهان حاکم است و بین اشیا تعارض و اصطکاک و تعارض وجود دارد و عالم ماده بدون تعارض نیست و حرکت و پویایی بدون تعارض و گسست نیست و لذا مکتب کارل مارکس که بر اساس تضاد در همه چیز، حتی در فکر. این برای ما قابل قبول نیست و همچنین برای تفکر دیالکتیکی هگل می گویند: فکر نیز مانند ماده متاثر از قانون حرکت و تضاد است، اما به نظر ما قوانین حرکت، تضاد و تأثیر متقابل. از نظر ماهیت و اصول صحیح هستند. فلسفی است، اما وقتی بخواهیم دانش و فهم را تابع این قوانین، یعنی قانون تضاد و حرکت قرار دهیم، این درست نیست که برای بحث و تحقیق بیشتر باید به روش رئالیسم [12] مراجعه کنیم.

بخونیدش:  چطور تو واتساپ اخرین بازدید را ببینیم

مرگ سقراط با نوشیدن جام شوکران را می توان اثری دانست که هنر را با فلسفه پیوند می دهد. شاهکار شهدا مرگ آنهاست (سقراط) و سقراط شهید فلسفه است. کسانی که فلسفه را از راه درست دنبال می کنند و در تمام عمر بی آنکه دیگران بدانند آرزویی جز مرگ ندارند! مردم عادی نمی دانند چرا یک فیلسوف واقعی آرزوی مرگ دارد و نه چرا مرگ شایسته یک فیلسوف است. تفاوت فیلسوف با دیگران در این است که او سعی می کند روح خود را از گرفتاری های جسمی رها کند. روح انسان زمانی می تواند بهترین تفکر را داشته باشد که از گرفتاری بدن رها شود و حقیقت را تا حد امکان از بدن دور کند و آیا این همان مرگ نیست؟ آیا مرگ تنها جدایی روح و جسم است؟ و آیا فلسفه در رها ساختن روح از بدن و قیود آن تأثیر ندارد؟

نقاش: ژاک لویی دیوید
تاریخ ایجاد: 1787 پس از میلاد
کشور: فرانسه
متوسط: رنگ روغن روی بوم
سبک: 18589898989898989898989898989898989898985898989898989898989898989. عرض و 129.5 سانتی متر ارتفاع. 7 575999888 محل نگهداری: موزه هنر متروپولیتن، نیویورک.

چگونه مرگ سقراط با نوشیدن جام شوکران

همانطور که از نام این تابلو (مرگ سقراط در حال نوشیدن فنجان شوکران) به خوبی پیداست، این اثر در مورد یکی از فیلسوفان بزرگ یونان باستان و جهان به نام سقراط صحبت می کند که در زمان حیات خود توانست فلسفه ای را پایه گذاری کند. که الهام بخش بسیاری از مردم بوده است. به سمت خود جذب کنید و مجذوب محتوای متفکرانه آن شوید. سقراط در شهر آتن متولد شد و تحولی اساسی در تفکر فلسفی خردمندانه ایجاد کرد: حتی امروزه نیز پیروان بسیاری از آموزه های پر مغز او استفاده می کنند و باید بدون اغراق پذیرفت که دانش فلسفه بدون شخصیت ارزشمندی مانند سقراط نمی تواند وجود داشته باشد. ، همیشه سعی می کرد مردم را از خواب تلخ جهل بیدار کند و آنها را به رهایی از عقاید نادرست و خرافات تشویق کند. به همین دلیل بود که در جریان محاکمه ای که قضات آن از گمراهان زمان بودند، از دست کوته فکران آزرده شد و درگذشت. او با نوشیدن جام شوکران محکوم شد و سرانجام خود سقراط به درخواست خود جام را برداشت و از زندان بدنش آزاد شد. جرم او این بود که افکار جوانان را فاسد کرد و همچنین به خدایان یونانی اعتقاد نداشت. یادآوری این نکته مهم ضروری است: سقراط یکتاپرست بود و تنها به وجود خدای واحد معتقد بود. ژاک لویی دیوید، نویسنده این نقاشی، کار خود را بر اساس آخرین صحنه زندگی سقراط، یعنی نوشیدن جام زهرآلود در زندان و مردن با وقار کشیده است. حالت چهره سقراط در این اثر بسیار مصمم و پر از غرور است و به خوبی نشان می دهد که او از مرگ نمی ترسد، بلکه ترس اصلی او زنده ماندن به هر قیمتی و زندگی در جهل است و به همین دلیل او ترجیح می دهد که به قانون احترام بگذارد و جام علم بنوشد تا همیشه در زمره صالحان باشد.

مرگ سقراط، نقاشی جین فرانسیسکو، 1786

دانش سقراط در دوران اوج ظلمت فکری

در آن زمان که پرده جهل و ظلمت اندیشه بر همه جهان سایه افکند و اهل جهان بت می پرستیدند و کالای فضل و دانش خریداری نمی شد، در همان زمان مردی خود را دفن کرده بود. با سر در نزدیکی ستون های سنگی آتن بود و فقط به خدا فکر می کرد. در آن زمان حماقت و سفسطه به جای عقل و منطق، ریا و نیرنگ به جای صداقت و نیکوکاری و فصاحت به جای جوانمردی به کار می رفت. در آن زمان دانشمندی به نام سقراط سنگ تراش که ذهنش به زیور تقوا و فضیلت آراسته بود، به اعماق جان انسان نگریست و چکش انتقاد را با بیشترین قدرت بر سنگ های جهل و نادانی فرود آورد. فساد جامعه زمان خود شرایط اجتماعی و فرهنگی مردم یونان در آن زمان به گونه ای بود که تاریکی بر افکار حاکم بود و گویی هیچکس نمی خواست به حقیقت واقعی برسد. با وجود تمام تاریکی های فکری و فسادهای ناشی از بت پرستی، سرزمین یونان به دولت های کوچکتر تقسیم شد و هر یک از دولت های فرعی بخش های مستقل و واحدی را تشکیل دادند. از جمله این دولت های مستقل و بسیار معروف که در نهایت در این زمان به قدرت رسیدند آتن و اسپارت بودند.

اعتقاد به دمکراسی و آزادی به مدیریت حکومت مردم بر مردم در آتن

حکومت آتن با دموکراسی یعنی حکومت مردم بر مردم و با انتخابات اداره می شد و دو مجلس داشت یکی شورای شهرداری که اعضای آن 501 نفر بودند و دیگری شورای عالی دادگاه. . در مرحله اول که به کار قضاوت می پرداخت. این دو انجمن امور کشور خود را اداره می کردند. با توجه به نحوه اداره این دو مجلس می توان گفت که پایه های حکومت های دموکراتیک جهان در یونان پایه گذاری شده و مهد آزادی در دوران باستان را باید در آنجا جستجو کرد. امروز شایسته است که جهان بشریت در برابر عظمت فکری کسانی که آن زمان به آزادی معتقد بودند سر تعظیم فرود آورد. دلیل این گفته زمانی به وضوح مشخص می شود که به نحوه حکومت در سایر نقاط جهان در این دوران توجه کنیم. حاکمان و اشراف این عصر به شدت خودخواه و بیهوده بودند و هیچ ارزشی برای آزادی های مدنی قائل نبودند. آنها به ظالمانه ترین شکل ممکن در مقابل مردم ایستادند و مخالفان خود را به راحتی کشتند و نابود کردند. تصور اینکه حکومتی بتواند در این عصر بپذیرد که شهروندان عادی جامعه نیز از حق آزادی بیان برخوردار باشند، دشوار و غیرممکن به نظر می رسد. اما در چنین شرایطی اوضاع آتن متفاوت بود و حاکمان آزادی همه افراد جامعه را بدون توجه به موقعیت اجتماعی در همه عرصه های فکری و عملی به رسمیت شناخته بودند که این خود جای تعجب دارد.

اولین قوم آزاد جهان در دوران دیکتاتوری و ستمگری

اگر بگوییم آتنیان اولین ملتی بودند که آزادی جهان را رهبری کردند، آن هم در زمانی که دیکتاتوری و استبداد حاکمان در اوج بود، اشتباه نمی کنیم. زیرا در نزدیکی این سرزمین نجیب و آزاد، کشور دیگری به نام «اشرافیت اسپارتی» وجود داشت که در آن زمان تنها چند طبقه از اشراف با شهرت می توانستند امور کشور اسپارت را اداره کنند. در این حکومت چون همه چیز به نیروی شمشیر محفوظ بود و سران مردم خود را در خدمت کارهای نظامی و نظامی قرار داده بودند، به همین دلیل اسپارتی ها بهترین و آموزش دیده ترین سربازان زمان خود بودند. اما از صدای این نیزه ها و نیزه های درخشان، اثری جز یک سلسله جنگ ها و کشتارهای پی در پی باقی نمانده بود. تحت حمایت دولت دموکراتیک آتن، مجسمه سازانی مانند فیدیاس، سیاستمدارانی مانند بریکلس، هنرمندانی مانند آریستوفان و اوریپید، دانشمندانی مانند سقراط و افلاطون و مورخانی مانند گزنفون متولد شدند. همیشه از آنها به نیکی یاد می شود و ثمره آزادی آنها نه تنها تا امروز بلکه در سراسر جهان خواهد بود، خواننده آرزوی آزادی را رنگ آمیزی می کند و تا زمانی که انسانی در جهان هست مجذوب او می شود. اعتقاد و اندیشه این بزرگواران که در واقع معلمان جهان بشریت هستند. اگر یک مورخ دقیق و منتقد بخواهد یکی از آن بزرگانی را انتخاب کند که واقعاً بر دوش همه انسان ها حق دارند و حقایقی در مورد او بنویسند، نمی تواند نام دیگری را جز سقراط انتخاب کند، زیرا او رئیس فرقه پارسا است. . متفکران تاریخ

تولد سقراط در خانواده متوسط ​​اما خوشنام و با آبرو

سقراط در حدود سال 470 قبل از میلاد به دنیا آمد. او در یک خانواده متوسط ​​به دنیا آمد، نه خیلی فقیر و نه خیلی ثروتمند. پدرش سنگ تراش و مادرش زن مشهور و محترمی بود، بنابراین سقراط بعدها از او یاد کرد: او زنی بردبار بود که به مادران همسایه کمک می کرد تا به دنیا بیایند و نوزادان را از شکمشان آزاد کند. برخی منابع به صراحت ذکر کرده اند که پدر سقراط به سنگبری می پرداخت و وقتی متوجه شد پسرش پسر است سعی کرد ادامه راه خود را پیشه کند. البته این سوال طبیعی به نظر می رسد چرا که پدران عموما دوست دارند فرزندانشان راهشان را انتخاب کنند و دنبالش بروند تا حرفه آنها فراموش نشود و دستاوردهای هنری آنها به نسل های بعدی منتقل شود.
نام پدر سقراط، سوفرونیکوس» و می گویند وقتی کنار تخت همسرش می ایستاد، به دستان فرزندش نگاه می کرد و فکر می کرد که مانند او سنگ تراش باتجربه ای خواهد شد، غافل از اینکه او همیشه پدر محسوب می شود. فیلسوفی که دانش فلسفه را به بلوغ و کمال رساند.

بخونیدش:  چرا در دماسنج جیوه استفاده می شود

حسد ورزی مخالفان سقراط و کشاندن او به دادگاه

سقراط سی سال از عمر خود را صرف راهنمایی و اطلاع رسانی مردم آتن کرد. جوانان را گرد خود گرد آورد و همواره در احاطه علم و خرد بود. دوستانش او را مانند سنگی گرانبها دوست داشتند و به نصیحت او گوش فرا دادند تا کم کم شهرتش در جهان پیچید. دشمنان و مخالفان او که صاحب این همه خوبی و استعداد نبودند به زیبایی باطن او غبطه خوردند و با او دشمنی و درگیری کردند و سعی کردند به او آسیب برسانند. از قضا وقایع آن زمان نیز به آنها کمک کرد، زیرا در نیمه دوم زندگی سقراط، جنگ سی ساله بین آتن و اسپارت آغاز شد، دولت اسپارت آتن را شکست داد و سی آتنی توسط اسپارتی ها برای اداره کشور انتخاب شدند. . شهر و چیزی نمانده بود که رشته زندگی سقراط به دست این آشوبگران پاره شود. اما شانس به او کمک کرد و حکومت این سی ظالم بر آتن فرو ریخت و رژیم دموکراتیک بار دیگر بر آتن سایه افکند. اما از آنجا که مردم سال ها از نعمت آزادی محروم بودند، در مقابل منتقدانی مانند سقراط که از عادات بد و اخلاق بد آنها انتقاد می کرد، ظلم و ستم بیش از حد مجاز می کردند و سقراط برای جلوگیری از سوء استفاده از آنها، همیشه به آنها اعتراض می کرد. شیوه حکومت اما در نهایت این اعتراضات برایشان گران تمام شد و سه نفر از هواداران شهر که با سقراط دشمنی شخصی داشتند از او شکایت کردند و با تمام کینه توزی او را به دادگاه کشاندند.

محاکمه سقراط در دادگاه و اطاعت او از قانون

پس از آنکه سقراط به دلیل شرارت دشمنانش به دادگاه احضار شد، حقایقی را که سالها در سینه اش مانند جرقه می سوخت، در آنجا اعلام کرد. سقراط مدعیان خود را رسوا کرد و مانند سربازی که از سنگر خود دفاع می کند، از دانش و دانش دفاع کرد و با اینکه می توانست تبرئه شود، راه دیگری را برگزید. او با محاکمه خود به جهان بشریت درس داد تا همه بدانند چگونه از حقیقت دفاع کنند و با دروغ مبارزه کنند. اما با همه این اوصاف، سقراط اطاعت از شریعت را بیش از هر چیز واجب می دانست و در نهایت با پذیرش مرگ، از قانون تبعیت کرد و آن را ابلاغ کرد. سقراط در این محاکمه گفت: «آتنیان! من مثل مگسی بودم که خدا برای بیدار کردنت فرستاد. اما خواب آرام تو را مجبور کرد که ناگهان به زندگی من خاتمه دهی و برای همیشه در این رویا بمانی.» و همچنین گفت: «آدم شریف نباید آبروی خود را به خاطر ظاهر از دست بدهد، خواه ناخواه مرگ همه را در بر می گیرد. در حالی که شرم با سرعتی باورنکردنی به سراغ مردم می آید.مرگ را می توان تحمل کرد، اما بار شرم را نمی توان تحمل کرد!»
سقراط در هر سؤالی که می پرسید به دیگران درس تقوا، انسانیت، تقوا، اطاعت از قانون، عدالت و عدالت می داد. حقیقت و این حقایق تلخ و کوبنده بود روز به روز به هم نزدیکتر و متحد شد تا سرانجام او را به جرم علم به مرگ محکوم کردند تا به یاری مرگ از زیر بار انتقادش رها شوند و به توهم خود ادامه دهند

دادگاه به جرم پرستش خدایی تازه

در محاکمه ناعادلانه و جاهلانه ای که علیه او صورت گرفت، سقراط به جنایاتی متهم شد که در واقع جنایت نبود اما مایه افتخار و افتخار او بود. دادگاه سقراط را متهم کرد که علاوه بر فساد جوانان، به خدایان یونان نیز اعتقادی ندارد و خدای جدیدی را می پرستد. البته در آن زمان هنوز خرد مردم برای درک ارزش افکار و عقاید سقراط کافی نبود و به همین دلیل به مبارزه با او و افکارش پرداختند به طوری که خود در اشتباه بودند. و ما نمی دانستیم.. سقراط در دادگاه به بهترین شکل ممکن از خود دفاع کرد و گفت: من به خدایان اعتقاد دارم، اما نه به آن خدایان که با یکدیگر می جنگند، خود را به زندان می اندازند و با دیگران معاشقه می کنند! بلکه من به خدایی ایمان دارم که برای چنین چیزهایی نعمت است. خداوند جز راستی و پاکی کاری نمی کند و جز آن نمی تواند. این گونه بود که خواستگارانش نتوانستند در مقابل سخنان او چیزی بگویند و به راحتی او را محکوم کنند. زیرا اگر می گفتند خدایان می توانند بدی کنند طبیعتاً مشرک خوانده می شدند و مردم آنها را سرزنش می کردند.

محکوم به مرگ شدن سقراط و نپذیرفتن پیشنهاد فرار از زندان

وقتی سقراط را به اعدام محکوم کردند و به زندان انداختند، دوستانش به کمک او آمدند و خواستند از زندان فرار کنند و او را از مرگ نجات دهند، اما او به آنها اعتراض کرد و گفت که اگر من که همه جا مدافع حقیقت بوده ام، اگر من می خواهم فرار کنم، چه جوابی به آتنی ها بدهم؟ آن وقت آتنیان در مورد من چه خواهند گفت؟ من سقراط که همیشه مردم را به اطاعت از خدا و پیروی از قانون دعوت کرده ام، چگونه می توانم از چنگال قانون فرار کنم؟ اکثریت مردم مرا محکوم کرده اند و چه درست و چه نادرست، من باید به وظیفه خود عمل کنم، یعنی رعایت قانون، اطاعت از اکثریت و نه تلاش برای فرار. او با پذیرش حکم دادگاه که البته ناعادلانه بود، بزرگترین درس تاریخ را گرفت و آن این بود که ما باید همیشه از حقایق درونی خود پیروی کنیم و برای رهایی از مشکلات و رعایت الزامات قانون به هیچ وسیله ای متوسل نشویم. هر چند در لحظه ای کوتاه و زودگذر مورد ظلم و ستم قرار می گیریم و رنج سیل به سوی ما سرازیر می شود، اما باید ثابت قدم باشیم و بدانیم که زمان بی نهایت طولانی است و در نهایت این تاریخ است نسل های آینده که دل های باز خواهند داشت. در مورد ما و افکار ما و آنچه انجام داده ایم داوری عادلانه خواهد بود. پس از اینکه سقراط به اعدام محکوم شد و جام شوکران را در دست گرفت، دوستانش گریه کردند، سقراط به آنها هشدار داد که این مرد باید در سکوت بمیرد. زن ها را از اینجا بردم تا فریادشان را نشنوم. سپس به دوستانش گفت: یا بعد از مرگ دنیای دیگری هست، یا نیست و خوابی جاودانه و بی پایان است. اگر دنیای دیگری است، پس من با بزرگان و قهرمانان خواهم بود و به زندگی خود ادامه می دهم. و اگر رؤیای ابدی وجود داشته باشد، وجدان من راحت است: من هیچ کاری خلاف حقیقت انجام نداده ام.

سخنان ارزشمند و ماندگار سقراط با دوستان و شاگردانش در زندان

پس از آنکه سقراط به اعدام با مسمومیت محکوم شد و آخرین روز اعدام او فرا رسید، در میان شاگردان و دوستان خود در زندان نشست و سخنان ارزشمند و ماندگاری بین آنان رد و بدل شد که بعدها توسط افلاطون به رشته تحریر درآمد که در این واقعه تلخ در زمینه نویسندگی رفت و آمد داشت. چگونه افلاطون مرگ استادش را چنین بازگو کرد:
«وقتی سقراط ساکت بود، کریتون گفت: سقراط، آیا از من و دوستانت درخواستی در مورد فرزندانت داری؟» ما برای تو چه کنیم؟
سقراط می گوید: کریتوی عزیز، من جز آنهایی که همیشه گفته ام، دستور دیگری ندارم. در فکر روح خود باشید و این بهترین خدمتی است که می توانید برای من، فرزندانم و خودتان انجام دهید. اگر از روح خود غافل شوید و به آنچه امروز و همیشه گفته ام عمل نکنید، وعده هایی که امروز می دهید فایده ای نخواهد داشت. حالا بگو چطور خودت را دفن کنی؟
سقراط گفت: اگر می‌توانی مرا نگهدار و من از چنگ تو بیرون نمی‌روم (منظورش این است که اگر روح من از بدن و دنیا بیرون نرود و با تو بماند) آنطور که می‌خواهی دفن کن سپس لبخندی زد و ما نگاه کردیم و گفتیم: دوستان عزیز، من نمی توانم به کریتون اطمینان دهم که من سقراط هستم که با شما صحبت می کنم و وصیت هایم را می نویسم. او فکر می کند من همان تابوت هستم که به زودی می بیند و می خواهد بداند چگونه باید مرا دفن کند. چندی پیش در این باره مفصل صحبت کردم و گفتم پس از نوشیدن زهر در میان شما نمی مانم و عازم کشور مبارک شما خواهم شد. اما او فکر می کند تمام آن حرف ها برای آرامش من و شما بوده است! دوست عزیز، زرنگ باش، شجاع باش و بگو آنچه را که من دفن می کنم جسد سقراط است و آن را هر طور که می خواهی و طبق آداب دفن کن. (منظور سقراط این است که پس از مرگ و جدا شدن روح از بدن، این بدن دیگر ارزشی ندارد و دوستان او نباید به خود اجازه دهند که به آیین مردگان کشیده شوند)

بخونیدش:  چرا نباید شمع را فوت کرد

گفت و گوی خادم زندان با سقراط و اشک ریختن او

سقراط پس از گفتگوی پدرانه و استادانه با دوستانش، آماده اجرای حکم اعدام خود می شود. افلاطون لحظات مرگ سقراط را در حال نوشیدن جام شوکران چنین نقل می کند: «غروب خورشید نزدیک بود. سقراط روی تخت نشسته بود و هنوز چند کلمه ای نگفته بود که زندانبان وارد شد و گفت: سقراط، نمی خواهم مثل دیگران عصبانی باشی و به من توهین کنی. چون سفارش دلال ها را می آورم و می گویم. وقت نوشیدن زهر است. در این مدت من تو را به عنوان یک فرد خوب می شناسم و می دانم که تو از همه کسانی که تا به حال به اینجا آمده اند شجاع تر و مهربان تر هستی و مطمئن هستم که از دست من عصبانی نخواهی شد، اما با آن ها قهر خواهی کرد. که باعث این بدبختی شد تو می دانی که چه دستوری داده ام… پس در پناه خدا باش و سعی کن آنچه را که راه گریزی از آن نیست تحمل کنی. اشک هایش سرازیر شد و برگشت و بیرون رفت. سقراط نگاهش را از او برگرداند و گفت: تو نیز در پناه خدا باشی، من به قول تو عمل خواهم کرد. سپس رو به ما کرد و گفت: چه مرد خوبی است. او هر روز نزد من می آمد و با من صحبت می کرد و دلم را به آتش می کشید. حالا چه اشک بر من سرازیر شده است… اما کریتون، باید از گفته های او اطاعت کنیم. به آنها بگویید اگر شوکر آماده است بیاورند وگرنه آن را آماده کنند.
کریتون گفت: دوباره غروب شد. برخی دیگر بعداً این سم را مصرف کردند و پس از اینکه به آنها گفته شد زمان مصرف سم فرا رسیده است، شروع به خوردن و نوشیدن کردند و حتی برخی با معشوق خود تنها ماندند. چرا عجله دارید؟ ما هنوز وقت داریم.
سقراط می گوید: کریتوی عزیز، آنها حق داشتند این کار را انجام دهند زیرا فکر می کردند از این اقدامات سود می برند. اما می دانم که اگر کمی دیرتر زهر را بنوشم، هیچ سودی برایم نخواهد داشت، جز اینکه خود را احمق کنم و نشان دهم که دیوانه وار عاشق زندگی هستم. پس به قول من عمل کن.»

نوشیدن جام شوکران و نحوه مرگ سقراط

افلاطون به این ترتیب آخرین لحظات مرگ سقراط را هنگام نوشیدن جام شوکران تداعی می کند: «کریتون به برده ای که نزدیک او ایستاده بود اشاره کرد. غلام بیرون رفت و بعد از مدت کوتاهی با خدمتکار زندان که جام زهر را در دست داشت، بازگشت.
سقراط گفت: دوست عزیز، حالا چه کنم؟ سپس دراز بکشید تا سم عمل کند. سپس جام را به سقراط داد و سقراط با آرامش و بدون لرزش و رنگ باختن جام را گرفت و گفت: آیا من هم می توانم از این شراب بر زمین بریزم؟

نقاشی سقراط در حال نوشیدن جام شوکران، اثر جواکینو آسرتو، 1640 پس از میلاد

خادم گفت: برای یک تن بیشتر از آنچه لازم است تهیه نمی کنیم!
سقراط گفت: خیلی خوب. اما آیا من حق دارم از خدایان بخواهم که سفری خوش را برای من آماده کنند؟ من جز این دعا ندارم و می خواهم حل شود. پس از گفتن این جمله، فنجان را روی لبانش آورد و زهر را بدون لرزش نوشید. تا آن زمان بسیاری از ما جلوی اشک هایمان را گرفته بودیم، اما وقتی او زهر را نوشید، قدرتمان را از دست دادیم. اشک هایم آنقدر سرازیر شدند که مجبور شدم صورتم را بپوشانم و بگذارم بریزد. اما من برای او گریه نمی کردم، بلکه برای خودم گریه می کردم که چنین دوستی را از دست می دادم. کریتون بیرون آمد چون گریه اش را قطع نمی کرد. آپولودروس مدتی بود که گریه می کرد، اما در آن لحظه به قدری شروع به گریه کرد که همه ما کنترل خود را از دست دادیم. در این حال فقط سقراط آرام بود و گفت: چه کار می کنی؟ چه آدم های عجیبی هستید! من زنان را بیرون انداختم تا این اتفاق نیفتد، زیرا شنیده بودم جایی که کسی می میرد، همه باید ساکت بمانند. خودتان را کنترل کنید و آرام باشید. شرمنده شدیم و گریه نکردیم.

سقراط کمی راه رفت و گفت: پاهایم سنگین است. سپس همانطور که زندانبان گفته بود به پشت خوابید. مردی که جام زهر را به او می‌داد، نزد او می‌آمد و گاهی پاها و ساق‌هایش را می‌فشرد و از او می‌پرسید: آیا احساسش می‌کنی؟ گفت: احساس نمی کنم. بعد از آن دستی به ران هایش زد و به ما اشاره کرد تا بفهمیم تنش کم شده است. سپس دوباره دستش را مالید و فرمود: همین که اثر زهر به قلب رسید تمام شد. شکمش سرد شده بود که سقراط پتویی را که رویش انداخته بود دور انداخت و گفت: کریتون، من یک خروس به آسکلپیوس بدهکارم! این فداکاری کن و فراموشش نکن. این آخرین حرف سقراط بود. (اسکلپیوس نام خدای دانش پزشکی در یونان باستان بود. سقراط می خواهد خروسی را برای شکرگزاری از رهایی از رنج های زندگی قربانی خدای پزشکی کند)
کریتون گفت: البته نمی کنم. فراموش نکن آیا دستور دیگری دارید؟
سقراط پاسخی نداد و اندکی بعد تنش کاهش یافت. خادم پتو را از سرش برداشت. چشمانش باز و بی حرکت بود. کریتون چشم و دهانش را بست. اخرات، این عاقبت مردی بود که در میان همه مردمی که دیدیم و تجربه کردیم، هیچ کس به حکمت و درستی به او نزدیک نشد. او حامل یک پیام است. به راستی که داستان سقراط مدام مردم را فرا می خواند تا خود را بیازمایند و ببینند آیا شایسته نام یک نفر هستند یا نه…!

سقراط سنگتراش و اعتراف به نادانی خویش

سقراط سنگتراش که خود را فرستاده خداوند می دانست، همه انسانها را به راستی و دوری از دروغ دعوت می کرد و همواره در جستجوی دانش بود و به قول معروف «اگر می خواهی معلم باشی همیشه شاگرد باش. ” ” تا پایان عمر شاگرد. بود. او گفت: “ای مردم آتن! آیا می دانید چرا به من دانشمند می گویند؟ زیرا بیش از دیگران به جهل خود ایمان دارم. “دانش من به جایی رسیده است که اعتراف می کنم. جهل من.» به این ترتیب سقراط سطح فضل و دانش خود را بالا می برد و از تعصب دوری می کند.البته عده ای به گفته سقراط مبنی بر متکبر و جاهل بودن او اعتراض کردند و گفته او را «جهل سقراطی» نامیدند. این که می‌گوید «می‌داند نمی‌داند» در واقع به این دلیل است که به اشتباه فکر می‌کند به جهل خود پی برده است، برعکس، در واقع نمی‌داند که نمی‌داند! گفتار معروف او زیاده روی و بسیار سخت گیرانه است و او نیست، شاید لازم نباشد به هیچ وجه و با استدلال با سخنان گذشتگان مقابله کرد تا این روش به اعتقادات و انتقادات شما اعتبار بخشد. به هر حال این که کاتب بزرگی چون سقراط در این عصر پر از هرج و مرج و پر از ظلمت و جهل که مهد پرورش مغروران و عاشقان قدرت بود، متواضعانه و در کمال خرد به جهل خود اعتراف می کند. نشانه شجاعت و سرشت خوب اوست. .

شیوه سقراط نوشتن نبود

خود سقراط چیزی ننوشت و هیچ اثر مکتوبی از خود باقی نگذاشت، زیرا سبک او نوشتن نبود. اما در عوض، سه تن از شاگردان او به نام‌های «افلاطون، گزنفون و فایدون» سخنان معلم را به‌عنوان گوهری گرانبها در خاطرات خود نگه داشتند و پس از مرگ معلم در خاطرات خود یادداشت کردند. سقراط نه تنها معلمی بزرگ و دانشمندی بی بدیل بود، بلکه انسانی بود که اگر روزی بتواند الگویی برای بشریت در میان بزرگ‌ترین انسان‌های جهان بیابد، کسی جز او را نخواهند یافت. او مردی بود که دنیایی از شگفتی و حقیقت داشت. این مرد بزرگ کسی است که با کاوش در اعماق جان خود و در میان انبوه مشرکان، خدا را شناخت و چون سوگند یاد کرده بود که در برابر شریعت، پروردگار همه گونه ها، با آشکار ساختن آنچه که یافته بود، گناه نکند. خدای یگانه) در برابر همگان سکوت کرد و گفت که من از جانب خداوند منصوب شده ام تا راه راست را به مردمم نشان دهم. او همیشه به راه انتخابی خود وفادار ماند و حتی زمانی که جام مرگ را با جان و دل و بی درنگ نوشید و زندگی را هیچ می دانست دست از عقایدش برنداشت.

ژاک قبل از به تصویر کشیدن مرگ سقراط با نوشیدن فنجان شوکران به عنوان آخرین اثر خود در سال 1787، طرح هایی ساده و ابتدایی از آن ترسیم کرد و بعدها با تکمیل همان طرح ها، این اثر منحصر به فرد را خلق کرد. در دو نقاشی قبل از این اثر را می توانید مشاهده کنید و همچنین شاه د تفاوت های نقاشی های اولیه این اثر با همدیگر بود.

منابع متن:
1. با ترجمه محمد حسن لطفی، طرح نو.757575998882. کتاب شرح حال و افکار و عقاید سقراط اثر کورا مایسون با ترجمه امیرحسی نظفر ایل خان بختیاری، انتشارات معرفه‌ت‌.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا