چرا شمر با امام حسین جنگید
«شمر بن ذی الجوشن ذبابی کلابی» ملقب به «ابو الصباغه» [1] از کسانی است که دستان خود را به خون امام حسین (ع) و یارانش آلوده کرد. در وصف ظاهرش گفته اند که آثار جذام در چهره او نمایان است.[2]
در واقعه کربلا امام حسین (ع) او را فرزند بزبان (یا ابن رئع) نامید. آه المعزی). [3]
اما ظاهراً از بزرگان کوفه بود[4] و طبعاً در حوادث مربوط به کوفیان حضور داشت.
سرانجام شمر به دست سپاهیان مختار کشته شد. [5]
حضور شمر در صفین و رشادتهای او او یکی از افرادی بود که در جنگ صفین جزو لشکر امام علی (ع) بود. او نه تنها جزو لشکر امام بود، بلکه در این جنگ مجروح شد. مجروحیت شمر در این جنگ در منابع بسیاری ذکر شده است: [6]
مسلم بن عبدالله ذبابی گفت: شمر نیز با ما [در لشکر امام علی(ع)] بود. ادهم بن محرز با او جنگید و با شمشیر به صورت شمر زد. شمر هم به او ضربه زد اما ضربه او بی نتیجه بود. سپس شمر نزد اصحاب خود بازگشت و آب نوشید، سپس نیزه ای به دست گرفت و رجزخان رفت و بر ادهم حمله کرد و نیزه را به شدت به او زد و گفت: این ضربه من در برابر ضربه توست. » [7]
اما اینطور نیست. می توان با قطعیت از قصد شمر برای عضویت در لشکر امام علی صحبت کرد. صفین جنگ بین ارتش سوریه و عراق بود، از این رو شاید به دلیل تعصبات قومی و قبیله ای در این جنگ شرکت می کرد و شاید حتی به پیروزی امیدوار بود و شرکت در این جنگ را مطابق با منافع آن می دانست. البته نمی توان این احتمال را نادیده گرفت که در آن زمان واقعاً و با جان و دل طرفدار حضرت علی (ع) بوده است، اما بعدها طوفان حوادث اثری از این محبت باقی نگذاشت. و نقش بسیار مهمی در مخالفت با امام حسین (ع) ایفا کرد.
وی با بیعت کوفیان با مسلم بن عقیل و زمانی با عده ای دیگر بر پشت بام آمد و یاران مسلم را خطاب قرار داد. بن عقیل گفت: ای اهل کوفه! از خدا بترسید و فتنه نکنید و وحدت این امت را از بین ببرید. سواران شام را به اینجا نیاورید که قبلاً شوک آنها را چشیدهاید و امتحان کردهاید»!! بخشی از آن عمر بن سعد بود که ابن زیاد را وادار کرد تا درخواست امام حسین (ع) را رد کند و امام را در دوراهی بین بیعت و جنگ قرار دهد.[9]
ابن زیاد به شمر نامه ای برای عمر بن سعد فرستاد. و دستور داد یا با امام بیعت کنند یا او را بکشند و اگر عمر بن سعد از این کار امتناع کرد، شمر جایگزین او و فرمانده لشکر کوفه می شد.[10]
سرانجام شمر فرمانده جناح چپ شد. از لشکر کوفه.[11] و در بسیاری از سخنرانی ها و مجادلات لفظی شرکت می کرد و در این میان به امام حسین (ع) و سپاهیانش دشنام می داد.[13] و حتی برخی منابع این قول را مشهورتر دانسته اند. [14]
پس از کشتن امام حسین (ع) دستور کشتن امام سجاد (ع) را که در بستر بیماری بود نیز صادر کرد. مردی از اصحاب شمر گفت: سبحان الله! آیا باید جوانی را که هرگز نجنگیده است بکشیم؟ در این هنگام عمر بن سعد وارد عمل شد و گفت: به این زنان و این بیمار حمله نکنید. [15]
بعد از واقعه کربلا سرهایی به کوفه برد. [16] همچنین ابن زیاد او را به همراه تعدادی دیگر مأمور کرد که اسرا را از کربلا به شام ببرد و او از کسانی بود که اسرا را از یزید به شام برد. (PSL) در کربلا کف زدند، این نکته قابل مطالعه است. كشتن امام حسين (ع) كاري نبود كه با كمي اشتباه دست به چنين راهي بزند. وی در این راستا یکی از افرادی بود که با [18]
زمینه شهادت حجر بن عدی و یارانش را فراهم کرد و مدتی بعد نقش اصلی را در شهادت امام حسین (ع) ایفا کرد. سعی در توجیه رفتار ظالمانه خود:
ابواسحق صبیعی گفت: شمر با ما نماز می خواند و پس از نماز، دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! تو بزرگواری و عزت را دوست داری، می دانی که من شریفم! پس مرا ببخش! به او گفتم: چگونه خداوند تو را ببخشد در حالی که در قتل فرزند پیامبر(ص) دست داشتی؟! گفت: وای بر تو! چکار کنیم؟! آنها (فرماندهان) به ما دستور دادند و ما مخالفت نکردیم. اگر مخالفت میکردیم، سرنوشت ما بدتر از شترهایی بود که آب را تخلیه میکنند.»[19] بدیهی است که این بهانهها برای چنین جنایتی جایز نبوده و بر اساس حدیث نبوی «لا اطاعت» در معصیت خدا» [20] چنین اطاعتی مردود و باطل بود.) – نباید مردم را به خود مغرور کند؛ زیرا هیچ ضمانتی برای نجات دائمی انسان وجود ندارد. ایمان و اعتقاد شمر – هر چند بر اساس آن باشد. درک و یقین – سرانجام با دنیاپرستی و منفعت طلبی او غلبه کرد و به همین دلیل شهوات نفسانی خود را مقدم بر خواست خدا قرار داد و بدترین جنایات را مرتکب شد. ضلالت:
«و بخوان خبر این شخص را که آیات خود را به او دادیم، ولی از آنها روی گردان شد و شیطان از او پیروی کرد و از گمراهان شد».[21]
[1]. زرکلی، خیر الدین، الاعلام(قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین)، ج 3، ص 175، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ هشتم، 1989م.
[2]. ابن قتیبه دینوری، عبد الله بن مسلم، المعارف، تحقیق، ثروت عکاشة، ج 1، ص 582، قاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، چاپ دوم، 1992م.
[3]. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 96، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق.
[4]. ابن الأبار قضاعی، محمد بن عبد الله، الحلة السیراء، محقق، مؤنس، حسین، ص 67، قاهره، دار المعارف، چاپ دوم، 1985م.
[5]. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق، عبد الموجود، عادل احمد، معوض، علی محمد، ج 6، ص 276، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق.
[6]. ر.ک: طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 5، ص 28، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، محقق، مصحح، هارون، عبد السلام محمد، ص 268، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ دوم، 1404ق؛ ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون)، تحقیق، خلیل شحادة، ج 2، ص 631، دار الفکر، بیروت، چاپ دوم، 1408ق.
[7]. تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج 5، ص 28.
[8]. دینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، تحقیق، عبد المنعم عامر، جمال الدین شیال، ص 239، قم، منشورات رضى، 1368ش.
[9]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 55، دار صادر، بیروت، 1385ق؛ ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی، المنتظم، محقق، عطا، محمد عبد القادر، عطا، مصطفی عبد القادر، ج 5، ص 336، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1412ق.
[10]. الأخبار الطوال، ص 255.
[11]. أنساب الأشراف، ج 3، ص 187؛ الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 95.
[12]. برای نمونه ر.ک: ابو مخنف کوفی، لوط بن یحیی، وقعة الطف، محقق، مصحح، یوسفی غروی، محمد هادی، ص 208، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ سوم، 1417ق؛ مغربی، قاضی نعمان، شرح الاخبار فی فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج 3، ص 164، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1409ق.
[13]. ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق، بجاوی، علی محمد، ج 1، ص 395، دار الجیل، بیروت، چاپ اول، 1412ق.
[14]. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق، تدمری، عمر عبد السلام، ج 5، ص 125، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1409ق.
[15]. ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 163، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 8، ص 170، بیروت، دار الفکر، 1407ق.
[16]. الأخبار الطوال، ص 260.
[18]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 5، ص 255، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417ق.
[19]. تاریخ الإسلام، ج 5، ص 125 – 126.
[20]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق، شمس الدین، محمد حسین، ج 2، ص 304، بیروت، دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، چاپ اول، 1419ق؛ ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسی، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر(مجموعة ورّام)، ج 1، ص 51، قم، مکتبة الفقیه، چاپ اول، 1410ق.
[21]. اعراف، 175.
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
منبع: مقتل جامع سیدالشهداء
اگر چه دشمنی و بغض شدید شمر بن ذیالجوشن (لعنةاللهعلیه) نسبت به امام حسین (علیهالسّلام)، به صراحت در تاریخ آمده است؛ اما باید توجه داشت که بعضی از این گزارشات در جهت تبرئه ابن سعد و ابن زیاد صورت گرفته است.
وقتی که نامه ابن سعد درباره ملاقاتش با امام حسین (علیهالسّلام) به عبیدالله بن زیاد رسید و آن را خواند گفت: این نامه کسی است که خیرخواه امیر خویش و دلسوز قوم خود است؛ بله آن را میپذیرم. در این هنگام شمر برخاست و گفت: این را از وی میپذیری؟ درحالی که در سرزمین تو فرود آمده و کنار توست؛ به خدا سوگند، اگر از منطقه تحت امر تو بیرون رود و دست در دست تو نگذارد، قوت و عزت از آن وی خواهد بود و ضعف و ناتوانی از آن تو. این منزلت (امتیاز) را به وی مده؛ زیرا مایهٔ وهن توست، او و یارانش باید به حکم تو گردن نهند که اگر مجازات کنی، حق توست و اگر ببخشی به نفع تو خواهد بود. به خدا سوگند شنیدهام که حسین و عمر بن سعد میان دو اردوگاه مینشینند و تا پاسی از شب باهم سخن میگویند. ابن زیاد گفت: چه پیشنهاد خوبی دادی، من نیز با این پیشنهاد موافقم. ممکن است تغییر نظر عبیدالله توسط شمر را ساخته و پرداخته بعضی راویان و مورخان بدانیم تا به این وسیله از جرم و خباثت ابن زیاد و ابن سعد کاسته شود و زشتیها و جنایات، بیشتر متوجه شمر شود که خارج از دودمان بنیامیه و طایفهٔ متنفذ قریش بود.
ابن زیاد نامهای برای عمر بن سعد نوشت و شمر را مامور کرد آن را به ابن سعد برساند و به این وسیله، از طرف ابن زیاد به او بگوید به حسین و یارانش پیشنهاد کند که بر حکم وی تسلیم شوند؛ اگر پذیرفتند آنان را نزد وی بفرستد، و اگر نپذیرفتند با آنان بجنگد. آنگاه به شمر گفت: اگر عمر بن سعد این کار را انجام داد، تو فرمانبردار او باش و از دستورش پیروی کن؛ و اگر جنگ با حسین را نپذیرفت، تو، امیر و فرمانده لشکر باش، با آنها بجنگ و گردن عمر بن سعد را نیز بزن و سر او را برای من بفرست.
نامه ابن زیاد برای عمربن سعد چنین بود: اما بعد، من تو را نزد حسین نفرستادم که خود را از جنگ با او بازداری یا وقت گذرانی کنی و با مسامحه با او رفتار کنی و آرزوی سلامت و زندگی برای او داشته باشی، یا برایش پیش من وساطت کنی، ببین اگر حسین و همراهانش در برابر حکم من گردن نهادند و تسلیم شدند، آنان را با مسالمت به سوی من بفرست؛ و اگر دریغ کردند و نپذیرفتند، بر آنان حمله کن و خونشان بریز و اعضایشان را مثله کن، چون سزاوار آن هستند؛ و بعد از اینکه حسین که کشته شد، اسب بر سینه و پشت او بتازان؛ زیرا که او ناسپاسی، تفرقهافکن و ستمگر است. میدانیم این کار پس از مرگ، به وی زیانی نمیرساند، ولی با خود عهد کردهام هرگاه او را کشتم، با وی چنین کنم. پس اگر تو به این دستور عمل کردی، پاداش کسی که شنوا و مطیع است برای توست؛ و اگر آن را نمیپذیری، از کارگزاری ما و فرماندهی لشکر ما کنار رو، و فرماندهی لشکر را به شمر واگذار؛ که دستور لازم را به او دادهایم، والسلام».
گویا شمر دو بار به کربلا رفته است: یک بار به همراه سپاه، پس از ورود عمر بن سعد به کربلا و بار دوم پس ازخبر مذاکره امام حسین (علیهالسّلام) با عمر بن سعد که شمر نامه عبیدالله را خطاب به پسر سعد، به کربلا برد. اما در گزارش ابن اعثم و خوارزمی، در ارسال نامه به پسر سعد، نامی از شمر نیست، بلکه از ظاهر عبارات ابن عثم برمی آید که حامل نامه عبدالله ابیمحل است که همزمان اماننامهای نیز از عبیدالله گرفت. خوارزمی نیز پس از نقل گزارش ابن اعثم، اضافه میکند که بعضی، حامل نامه را حویزة بن یزید تمیمی دانسته و گفتهاند ابن زیاد به وی گفت: اگر عمر بن سعد حاضر به جنگ با حسین نشد، او را بازداشت کند و شهر بن حوشب را فراخواند تا وی امیر لشکر شود. نکته قابل تذکر در نقل خوارزمی این است که در منابع، شهر بن حوشب به منزلهٔ یکی از راویان و محدثان مشهور نام برده میشود که مطالبی را از امسلمه نقل میکرده، و او هنگام شهادت امام حسین (علیهالسّلام) در مدینه بوده است. به نظر میرسد این نام، تصحیفی از نام شمر بن ذیالجوشن است، و اولین کسی که چنین اشتباهی را مرتکب شده است، ابن قتیبة دینوری است؛ زیرا در جایی که باید نام شمر بیاید، از شهر بن حوشب نام برده است. در هر حال فرضاً گزارش ابن عثم یا خوارزمی را بپذیریم، این گونه امور جزئی، تاثیری در ماهیت قضایا ندارد.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۷۱۵-۷۱۶.