چرا ملتها به تجارت روی می اورند

دانلود کتاب چرا ملت ها شکست می خورند

دارون عجم اوغلو و جیمز ای رابینسون، نویسندگان کتاب چرا ملت ها شکست می خورند، به همراه گروهی از اقتصاددانان، شرط توسعه را گذار از نظام الیگارشی (حکومت گروه های خاص یا به قول مترجمان الیگارشی) می دانند و تلاش می کنند شرایط اقتصادی مؤثر بر شکل گیری و فروپاشی نظام اولیگارشی را توضیح دهند. این دیدگاه تحول بزرگی در اندیشه اقتصادی است.

چرا ملت ها شکست می خورند نشان می دهد که هر جا رونق اقتصادی وجود دارد، الیگارشی وجود دارد و هر جا که اقتصاد شکست می خورد، الیگارشی حاکم است. تجربه کشورهای مختلف از شرق اروپا و اتحاد جماهیر شوروی سابق گرفته تا آفریقا و آمریکای لاتین ثابت کرده است که نمی توان با سرمایه گذاری عمومی، حمایت از صنایع ملی، خصوصی سازی، آزادسازی قیمت ها، تجارت آزاد و … گامی در جهت بهبود عملکرد اقتصادی در دولت های مستبد برداشت.

خلاصه کتاب

این کتاب یک کتاب تخصصی اقتصادی و سیاسی نیست، بلکه برای همه افراد جوامع مختلف نوشته شده است و سعی دارد به سوالات و شبهاتی که همه در مورد مسائل اقتصادی و سیاسی دارند پاسخ دهد. در یادداشت پشت جلد کتاب آمده است:

چرا ملت ها شکست می خورند؟ آیا به دلیل فرهنگ، آب و هوا یا جغرافیا است؟ آیا ناآگاهی و غفلت از سیاست های صحیح عامل شکست است؟ قطعا نه. هیچ یک از این عوامل قطعی یا قطعی نیستند. چگونه توضیح می دهید که چرا بوتسوانا به یکی از سریع ترین کشورهای در حال رشد در جهان تبدیل شده است، در حالی که سایر کشورهای آفریقایی مانند زیمبابوه و کنگو در فقر و خشونت فرو رفته اند؟

کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» به تشریح و تقسیم ایده‌های متفاوتی می‌پردازد که دلایل شکست و عقب ماندگی کشورها در نظر گرفته می‌شود و نمونه‌هایی از تخلفاتی که برای هر یک می‌آورد، دلایل مهم دیگری را به ما نشان می‌دهد که باعث موفقیت اقتصادی پایدار برای آن جامعه شده است. این دلایل چگونه به وجود آمدند؟ کتاب حاضر با آوردن چندین مثال مختلف از ملل مختلف جهان، خواندن آنها و درک پنجره‌هایی که نویسندگان به دنبال آن هستند، کنجکاوی جدیدی را به ما می‌دهد که چگونه به دلایل واقعی این تاخیرها و پیشرفت‌ها در جهان بنگریم.

بخشی از متن کتاب

در تابستان 1945، با نزدیک شدن به پایان جنگ جهانی دوم، حکومت استعماری ژاپن بر شبه جزیره کره از بین رفت. یک ماه پس از تسلیم بی قید و شرط ژاپن در 15 آگوست همان سال، کره در مدار 38 درجه به دو حوزه نفوذ تقسیم شد. جنوب توسط ایالات متحده و شمال توسط روسیه اداره می شد. در ژوئن 1950، زمانی که کره جنوبی توسط ارتش کره جنوبی اشغال شد، صلح پرتنش و جنگ سرد بین دو ابرقدرت جای خود را به جنگ خونین کره داد. در ابتدا، کره شمالی حملات گسترده ای را انجام داد و پایتخت جنوبی، سئول را تصرف کرد، اما با سقوط به طور کامل دفع شد.

پس از آن هوانگ پیونگ وو و برادرش از هم جدا شدند. هوانگ پیونگ وون خوش شانس بود که پنهان شد و از اسیر شدن توسط ارتش کره شمالی اجتناب کرد. او در جنوب ساکن شد و به عنوان داروساز مشغول به کار شد. برادر او پزشکی بود که مجروحان ارتش کره جنوبی را در سئول مداوا می کرد. با عقب نشینی کره شمالی او را به شمال بردند. این دو که در سال 1950 از هم جدا شدند، اولین بار در سال 2000 پس از 50 سال جدایی طولانی در سئول یکدیگر را ملاقات کردند. به عبارت دیگر، پس از توافق نهایی دو دولت برای اجرای برنامه محدود الحاق خانواده…

بررسی کتاب چرا ملل شکست می خورند

مشکل اقتصادی همه کشورهای در حال توسعه، مهار الیگارشی است. اگر اقتصاددانان و اقتصاددانان بخواهند به مردم کمک کنند باید راز برخورد با الیگارشی را بشناسند و با سیاست های اقتصادی زمینه حذف الیگارشی را فراهم کنند. سقوط ملت ها که بسیاری از آنها در روایتی جذاب از کتاب آمده است، همه محصول استبداد هستند. خروج از این ورطه تنها با هوشیاری و توانمندی مردم امکان پذیر است.

مطالعه و شناخت کشورهایی که به ورطه الیگارشی افتاده اند مایه آگاهی مردم است و از این رو باید داستان همه کشورهایی را که اسیر الیگارشی شده اند خواند و از تجربیات آنها درس گرفت. چرا ملت ها شکست می خورند با بررسی تجربه بسیاری از کشورها به وقایع تاریخی که منجر به سقوط یک کشور به دیکتاتوری یا غلبه بر دیکتاتوری شده است، پی می بریم.

تعداد بازدید: 2099 بار

عنوان کتاب: چرا ملت ها شکست می خورند

چرا کشورها شکست می خورند؟

نابرابری ملت ها

ریشه های قدرت، ثروت و فقر

به جز برخی کتاب های سیاسی و تاریخی

یکی از پرفروش ترین کتاب های نیویورک تایمز

به جز کتاب های پرفروش

نویسندگان: دارون عجم اوغلو و جیمز ای رابینسون

مترجم: محسن میردامادی و محمدحسین نعیمی پور

تعداد صفحات کتاب: 675 صفحه

زبان کتاب: فارسی

حجم فایل: 8 مگابایت

نوع فایل: PDF (RAR)

منبع: شهرتاب


‫0/5


‫(0 نظر)

در مقاله ای که پیش از این در مجله کاتباچی با عنوان «خلاصه کتاب چرا ملت ها شکست می خورند – قسمت اول»، به معرفی جامع فصل های اول تا هفتم این کتاب پرداخته ایم. در قسمت دوم این مقاله در فصل هشتم تا پانزدهم به بررسی دلایل عدم توسعه برخی ملت ها می پردازیم.

نه در خانه: موانع توسعه

عجم اوغلو و رابینسون در فصل هشتم کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» درباره اختراع معروف گوتنبرگ در قرن پانزدهم صحبت می‌کنند. دستگاه چاپ بر اساس حروف متحرک. پیش از این در مقاله ای به نام «اینترنت با مغز ما چه می کند» در مجله کاتباچی درباره این دستگاه و ساخت آن صحبت کرده بودیم. اما در این قسمت به مسیر تاریخی ورود این دستگاه در سرزمین هایی مانند عثمانی می پردازیم.

نویسندگان مقاومت اولیه سلاطین عثمانی مانند بایزید دوم و سلطان سلیم در برابر این وسیله و ممنوعیت استفاده از آن در سرزمین های تحت کنترل خود را پیامدهای آشکاری برای گسترش سواد، آموزش و موفقیت اقتصادی آنها می دانند.

در سال 1800، احتمالاً تنها 2-3٪ از شهروندان عثمانی باسواد بودند، در حالی که در انگلستان 60٪ از مردان بالغ و 40٪ از زنان بالغ می توانستند بخوانند و بنویسند. در هلند و آلمان، نرخ باسوادی حتی بالاتر بود

البته با توجه به حکومت دیکتاتوری و تمامیت خواه عثمانی، ممنوعیت طولانی مدت چاپخانه کاملا موجه است. زیرا چاپ کلمات را ساخت، کلمات کتاب ساختند و کتاب ها افکار را. بنابراین دلیل اینکه تحولات اقتصادی در انگلستان هرگز در عثمانی اتفاق نیفتاد، عملکرد نهادی عثمانی بود که رویکرد استثماری داشت. چه در نهادهای سیاسی و چه در نهادهای اقتصادی.

نویسندگان با این مقدمه وارد بحث هایی می شوند که جنبه تحلیلی به خود می گیرد. و سعی می کنند موانعی را که مانع توسعه می شود را روشن کنند. و از کشورهای اروپایی گرفته تا اروپا و آفریقا با چنین عواملی سروکار دارند. و عدم وجود نوعی تمرکز سیاسی یا وجود حکومت مطلقه را از موانع جدی بر سر راه صنعتی شدن می دانند.

حکومت مطلقه و نبود یا ضعف تمرکز سیاسی دو مانع متفاوت بر سر راه گسترش صنعت هستند. اما این دو با هم غریبه نیستند. هر دو به دلیل ترس از تخریب خلاقانه و به دلیل اینکه روند تمرکزگرایی سیاسی اغلب تمایل به مطلق گرایی ایجاد می کند، ادامه می یابد.

تاریخ نشان داده است که وقتی حکومت مطلقه شکست می خورد، راه رشد برای ایجاد نهادهای کثرت گرا باز می شود و به عنوان نمونه ای آموزنده می توان به سرنوشت انگلستان و اسپانیا اشاره کرد. در سال 1688 پس از انقراض حکومت مطلقه، نهادهای سیاسی پر جنب و جوش مبتنی بر تعدد تصمیم گیرندگان تأسیس شد. اما در اسپانیا با پیروزی حکومت مطلقه برعکس این اتفاق افتاد. و تفاوت این دو کشور باعث شده تا در مسیر تاریخی کاملا مجزا و متفاوتی قدم بردارند.

لازم به ذکر است که دولت های مطلقه به دلیل ایدئولوژی خود فرصت و شانس کمی برای بهره مندی از نوآوری ها و فناوری ها داشته اند. به خصوص بعد از انقلاب صنعتی. برای مثال، در کشوری به نام هابسبورگ در اواخر قرن هجدهم، که در آن زمان با نام هلند-اتریش شناخته می‌شد، سیستم ارباب-سرف مرکزی برای نهادهای اقتصادی آن بود. و بهبود وضع مردم آنجا در میان رهبرانشان فایده ای نداشت:

ما اصلاً نمی خواهیم این همه توده بزرگ مردم ثروتمند و مستقل شوند… پس چگونه می توانیم آنها را اداره کنیم؟

خواست این دولت مخالفت با همه نوآوری ها بود. زیرا شما فقط به بقای خود فکر می کنید. و اگر صنعت توسعه می یافت، کارخانه ها ایجاد می شد، وجود کارخانه ها مستلزم حضور کارگران بود و وجود کارگران احتمالاً به حمایت مخالفان حکومت مطلقه می انجامید.

بخونیدش:  چطور با کم اسکنر حجم عکس را کم کنیم

البته اروپا تنها جایی در جهان نبود که زمانی حکومت مطلقه در آن حاکم بود. و متعاقباً توسعه نیافتگی رخ می دهد. آسیا نیز از این درد رنج می برد و تاریخ سلسله های مینگ و چینگ و سلطه مطلق عثمانی گواه آن است. و مانند بسیاری از دولت‌ها، ترس از تخریب خلاق دلیلی بود که آن‌ها روی کار آمدند. حتی در آفریقا، به ویژه در اتیوپی، وجود این نوع قوانین مؤید این ادعاست که مطلق گرایی و ظهور دیکتاتوری به نکات خاصی محدود نمی شود. و یک پدیده جهانی است. زیرا طبیعت انسان میل به تسلط دارد.

همه زمین متعلق به پادشاه است. زمین را به هر که بخواهد می دهد و اگر بخواهد آن را گسترش می دهد.

و وجود این نوع قوانین اتیوپی را در زمره فقیرترین کشورهای جهان قرار داده است. جایی که درآمد یک اتیوپیایی متوسط ​​یک چهلم یک شهروند متوسط ​​بریتانیایی است. آنها به آب آشامیدنی، برق، مدرسه، مراقبت های بهداشتی دسترسی ندارند. و این نتیجه گذشته خودخواهانه حاکمان آن نقطه از جهان بود که امروز آنها را اینگونه عذاب می دهد. و شاید سال ها امیدی به بهبود آنها نباشد.

توسعه معکوس

با آغاز فصل نهم کتاب چرا ملت ها شکست می خورند، نویسندگان کتاب با اشاره به تجارت ادویه در مجمع الجزایر ملوک در اندونزی و سپس انحصار پرتغال در این تجارت در قرن شانزدهم و به دنبال آن ورود مؤسسات استثماری هلندی و ایجاد «جزایر ادویه» که در نهایت منجر به توسعه اقتصادی و توسعه دوجانبه شد، بحثی را آغاز کردند.

گسترش قدرت دریایی و تجاری اروپا در آسیای جنوب شرقی تجارت جدیدی را ایجاد کرد که به آفریقا نیز رسید. تجارت برده

البته تجارت برده در قرن شانزدهم پدیده جدیدی نبود. و پیش از این در روم باستان، این تجارت رایج بود; به طوری که در دوران امپراتوری روم، بردگان از قبایل اسلاو ساکن در اطراف دریای سیاه، خاورمیانه و شمال اروپا به خدمت گرفته می شدند. اما در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم، توسعه مزارع نیشکر در مستعمرات کارائیب منجر به توسعه فوق العاده تجارت بین المللی برده و افزایش بی سابقه اهمیت برده داری در آفریقا شد. که این ماجرا سرآغاز دو روند سیاسی کاملا متضاد بود. بسیاری از دولت ها ابتدا اقتدارگراتر شدند و به بردگی ادامه دادند. او همچنین تمام نظم و قدرت مشروع Jacomte را در جنوب صحرای آفریقا از بین برد.

در آن سوی جهان، در قرن هجدهم، ابتدا در انگلستان، مخالفان تجارت برده پارلمان را متقاعد کردند که این قانون را پس از سال ها تلاش لغو کند. و سپس ایالات متحده نیز تایید کرد که قاچاق انسان غیرقانونی است.

با تحریم نظام برده، فضای «تجارت مشروع» بازتر شده است. که شامل تجارت اقلامی مانند روغن، بادام زمینی، عاج و غیره می شد. اما در آفریقا وضعیت متفاوت بود. تجارت برده ظاهراً منسوخ شد، اما سنت برده داری هنوز زنده بود. و حتی بسیاری از نهادهای سیاسی که در طی دو قرن برای تجارت برده تأسیس شده بودند، بدون تغییر باقی ماندند و به کار خود ادامه دادند. تا آنجا که در قرن نوزدهم، برده داری به جای لغو کامل، به آفریقا سرایت کرد و به نوعی باعث عقب ماندن آنها از امروز شد.

اما در آفریقای جنوبی وضعیت تقریباً متفاوت بود. الان هم این کشور آفریقای جنوبی را کشور توسعه یافته می نامند. آب و هوای معتدل و محیط عاری از بیماری در گذشته، در کنار وجود چشم اندازهای بسیار مساعد به عنوان مستعمره اروپایی و پیدایش ذخایر عظیم الماس در آنجا، همگی نشان دهنده این است که آفریقای جنوبی تفاوت فاحشی با سایر نقاط قاره آفریقا داشته و دارد.

کشف الماس باعث شد بریتانیا کنترل خود را بر آفریقای جنوبی افزایش دهد. که توسط مقاومت اولیه آفریقایی شکست خوردند. اما در نهایت آنها موفق شدند ایالت های آفریقایی را در ایالت های تحت کنترل خود ادغام کنند.

زمان می گذرد و با تضعیف نهادهای استثمارگر قبیله ای، پویایی اقتصادی حاصل می شود. البته این پویایی به مذاق حاکمان سنتی قبایل آفریقایی خوش نیامد. و این حرکت را متناسب با قدرت و ثروت خود ندیدند. و طولی نکشید که روند رشد اقتصادی به دلیل اقدامات انجام شده توسط دو گروه از مهاجران اروپایی و کشاورزان اروپایی تبار که توسط نویسندگان کتاب “شیطانی” توصیف شده است، شروع به کاهش کرد. تنها به دلیل منطق فقر است که اروپایی ها در ذهن داشتند. فقیر کردن آفریقایی ها برای داشتن کار بیشتر با درآمد کمتر. همانطور که جورج آلبو، رئیس انجمن معدن، در برابر کمیسیونی در سال 1897 شهادت داد:

کمیسیون: فرض کنید سیاه پوستان آفریقایی عقب نشینی کنند و به قلعه های خود بازگردند، آیا موافقت می کنید که از دولت بخواهید آنها را مجبور به کار کند؟

آلبو: مطمئنا… اجباری می کنم… چرا باید به بلک بلک اجازه هیچ کاری ندهد؟ من فکر می کنم یک سیاه پوست آفریقایی باید مجبور شود برای امرار معاش کار کند.

کمیسیون: پس شما اجازه نمی دهید یک آفریقایی سیاه پوست در این کشور زمین داشته باشد، اما او باید برای ثروتمند کردن یک سفیدپوست تلاش کند؟

آلبو: او باید سهم خود را برای کمک به همسایگانش انجام دهد.

سرانجام با تصویب «قانون سرزمین بومی» سیاهان از رقابت کنار رفتند و این قانون زمینه را برای تشکیل رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی فراهم کرد. رژیمی که در آن مزایا و حقوق اقلیت سفیدپوستان بر اکثریت سیاهپوست. و همه این دوگانگی ها از استعمار اروپا سرچشمه می گیرد. و همه اینها از تغییر استانداردهای زندگی در محله های سیاه پوست پس از تصویب قانون زمین های بومی در سال 1913 ناشی می شود که مورد بحث قرار گرفته است.

پراکندگی رفاه

فصل دهم کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» دریچه‌ای برای بحث ایجاد می‌کند که منجر به اسکان این زندانیان در استرالیا با استفاده از زندگی زندانیان تبعیدی می‌شود.

انگلستان هیچ علاقه ای به اخراج جنایتکاران خود نداشت. از سوی دیگر آمریکا که استقلال یافته بود، مستعمرات خود در آفریقا را به دلیل وجود بیماری های مهلک حتی برای زندانیان سفید پوست مناسب نمی دانست، بنابراین چاره ای جز اسکان دادن آنها در سرزمین های کشف شده توسط کاپیتان جیمز کوک نداشت; استرالیا.

با گذشت زمان نیاز به قانون سلب مالکیت وجود داشت که قاضی کالینز در اجرای آن از قوانین بریتانیا پیروی نکرد و منجر به اولین پرونده مدنی در استرالیا شد. و استرالیا به سرعت از نهادهای اقتصادی و سیاسی بریتانیا از نظر قوانین جزایی و مدنی فاصله گرفت.

محکومان آزادی اقتصادی پیدا کرده بودند و استرالیا که در آن زمان به عنوان ولز جنوبی شناخته می شد، هیچ شباهتی به سیستم های سیاسی مطلقه اروپای شرقی یا مستعمرات آمریکای جنوبی نداشت. مردم آنجا مانند برده زندگی نمی کردند. و محکومین که تنها نیروی کار موجود در آنجا بودند، با پرداخت دستمزدی که در آنجا انجام می شد زندگی می کردند. و طولی نکشید که محکومین اجازه کارفرما شدن و استخدام سایر محکومین را پیدا کردند.

محکومین به این نتیجه رسیده بودند که برای احقاق کامل حقوق اقتصادی و سیاسی خود به نهادهایی نیاز دارند که آنها را در فرآیند تصمیم گیری مشارکت دهد و این تقاضا به قدری قوی بود که توسط انگلیسی ها نمی توان آن را سازماندهی کرد.

در سال 1840، تبعید به ولز جنوبی متوقف شد. و در سال 1842، یک شورای قانونگذاری ایجاد شد که دو سوم اعضای آن انتخاب شدند (و بقیه منصوب شدند). اگر محکومان سابق دارایی کافی داشتند، که بسیاری از آنها از آن برخوردار بودند، می توانستند نامزد انتخابات و رای دهند.

در قسمت میانی این فصل، نویسندگان پیشینه سه قرن سلطنت مطلقه در فرانسه و زندگی مجلل روحانیون و اشراف در آنجا را تداعی می کنند و از سوی دیگر، بدبختی و بدبختی مردم عادی را که مجبور به مقابله با انواع مالیات های سنگین بودند، تا انقلاب فرانسه پیش می برند. انقلابی که «حادثه ای رادیکال در این زمینه» تلقی می شد. و توانست نظام فئودالی و تمام تعهدات و حقوق آن را باطل کند.

همه شهروندان از هر منشأ (اجتماعی) که باشند، واجد هر مقام و منزلتی اعم از دینی، ملکی و نظامی هستند و هیچ حرفه ای از این حکم خارج نیست.

در آستانه انقلاب فرانسه، اروپا محدودیت های شدیدی را بر ساکنان یهودی خود اعمال کرد. به طوری که مثلاً در فرانکفورت آلمان، زندگی آنها تحت نظارت دقیق بود. همه آنها مجبور بودند در بخش کوچکی به نام محله یهودیان زندگی کنند. و شب ها، یکشنبه ها و در تعطیلات مسیحی نمی توانستند این محله را ترک کنند. و این روند تا سال 1811 ادامه یافت که به اصطلاح یهودیان آزاد شدند و انقلاب فرانسه نه تنها این کشور بلکه بیشتر اروپا را تغییر داد. و آنها را برای ایجاد مؤسسات کامل آماده کرد.

بخونیدش:  چطور به ویوا کات فونت اضافه کنیم

در بخش پایانی این فصل چرا ملت ها شکست می خورند، به ژاپن قرن نوزدهم سفر می کنیم و در مورد “ائتلاف ساچو”، ائتلافی که توسط اوکوبو توشی میچی از شخصیت های دربار پادشاهی ساتسوما ژاپن تشکیل شده است، آشنا می شویم.

در آن زمان ژاپن کشوری توسعه نیافته به حساب می آمد. و این جامعه ای بود که مانند جامعه اروپای قرون وسطی با همان محدودیت های سخت اداره می شد. توشیمیچی به این نتیجه رسید که براندازی نظام فئودالی ضروری است. و سعی در تغییر کامل نهادهای سیاسی و اقتصادی داشت. تلاش های او به ثمر نشست و در سال 1859 سیستم فئودالی ژاپن جای خود را به حکومت بوروکراتیک داد. او همچنین به عنوان وزیر دارایی شروع به کار می کند. به گونه ای که باعث پیشرفت کشورش شد و ژاپن را به اولین کشور آسیایی تبدیل کرد که با سرعت انقلاب صنعتی تغییر کرد.

به عنوان یک جمع بندی کلی از این فصل و با در نظر گرفتن فصول قبل، می توان گفت کشورهایی که در جریان انقلاب صنعتی مسیر پیشرفت را در پیش گرفتند، کشورهایی هستند که نهادهای آنها عملکرد خوبی داشته اند. آمریکا فناوری های صادر شده از انگلستان را پذیرفت و مسیر صنعتی شدن را طی کرد، ساکنان استرالیا با تلاش برای ایجاد نهادهای فراگیر اولین گام را در این مسیر برداشتند. فرانسه و ژاپن با تغییر ساختار حکومتی خود را از قهقرایی قبلی رها کرده و به سمت پیشرفت پیش رفتند.

چرخه زندگی

دوباره به انگلستان برمی گردیم. و ما با گروهی روبرو هستیم که عمداً در حال تخریب بودند. سیاه چهره کسانی که از مردم بودند، صورت خود را سیاه می کردند تا در تاریکی شب دیده نشوند. اما هدف از انجام این کار چه بود؟

«سیاه شدن» دقیقاً واکنش مردمی مردم به سوء استفاده ویگ ها از موقعیتشان بود.

مردم می خواستند در مجلس نماینده داشته باشند. اما ویگ ها چه کسانی بودند؟

حزب سیاسی ویگ یا لیبرال در دهه 1670 تأسیس شد. به عنوان نماینده صاحبان منافع اقتصادی جدید، که به نوعی پشتوانه اصلی انقلاب شکوهمندی بود که در فصول قبل از آن صحبت کردیم. اما دولت ویگ این وضعیت آشفته ایجاد شده توسط چهره های سیاه را تحمل نکرد و قوانین جدیدی را در مجلس تصویب کرد که می توانست برخی از آنها را مجازات اعدام کند. و حتی سیاه شدن صورت جرم شناخته شد و «قانون سیاه» تصویب شد.

وقایع قانون سیاه نشان می دهد که انقلاب شکوهمند به حاکمیت قانون منتهی شده است و این دیدگاه در انگلستان و بریتانیا حاکم بوده است.

تأثیری که انقلاب شکوهمند بر حاکمیت قانون دولت و نهادهای سیاسی بریتانیا گذاشت، رویداد مهمی بود که فرادستان و فرودستان در برابر مجریان قانون مقاومت نشان دادند. این برابری را می توان نتیجه مستقیم وجود نهادهای سیاسی کثرت گرا و ائتلاف های گسترده ای دانست که از کثرت گرایی حمایت کرده اند. که نویسندگان را به این نتیجه می رساند که وقتی ایده حاکمیت قانون در جای مناسب خود جایگزین می شود، نه تنها باعث زوال حکومت مطلقه می شود، بلکه نوعی چرخه تکاملی ایجاد می کند. چرخه ای که از این واقعیت ناشی می شود که نهادهای فراگیر بر اساس ایجاد محدودیت برای اعمال قدرت شکل می گیرند.

از جمله دستاوردهای دیگری که واکنش به قانون سیاه ایجاد شد، نشان دادن حقوقی بود که مردم فکر نمی کردند دارند. و بتوانند در دادگاه و مجلس از خود دفاع کنند. اما نیاز به اصلاحات سیاسی همچنان در نهادهای سیاسی انگلستان احساس می شد. مردم حق رای کامل را می خواستند و احساس می کردند که باید جایگاه مهمی در تصمیم گیری داشته باشند. از سوی دیگر، بازخورد مثبت بین نهادهای اقتصادی و سیاسی فراگیر منجر به توسعه بازارهای فراگیر، کسب آموزش و مهارت بیشتر و در نتیجه نوآوری شده است.

در قسمت بعدی این فصل، به ایالات متحده و نهادهای فراگیر آن باز خواهیم گشت که با سیستم نظارتی و تفکیک قوا در قانون اساسی ایالات متحده تقویت شده و با بازخوردهای مثبت مبتنی بر چرخه تکاملی تقویت شده است.

«رکود بزرگ» در اوایل قرن بیستم به آمریکا رسید و مراسم تحلیف فرانکلین دی. روزولت با شعار مقابله با رکود بزرگ به بحث مهمی در آن زمان آمریکا تبدیل شد. “طرح جدید” که به عنوان راه خروج روزولت تلقی می شد، توسط دادگاه عالی به چالش کشیده شد و روزولت که به دلیل شعارهایش بسیار محبوب بود، معتقد بود که عملکرد محدود کننده دیوان عالی را زیر سوال می برد:

در چهار سال گذشته اصل حکیمانه پیگیری صحت قوانین تا حد امکان کنار گذاشته شده است. دادگاه مانند یک سیستم قضایی که مانند مجموعه ای از سیاست گذاران عمل می کند عمل نمی کند.

پرونده به دادگاه رفت و روزولت حق اعتراض به دادگاه عالی را نداشت. اما این رویداد یک نتیجه مهم داشت:

درس کلی این رویداد مهمتر از سرنوشت این دو قانون بود. نهادهای سیاسی فراگیر نه تنها از انحرافات عمده از نهادهای اقتصادی فراگیر جلوگیری می کنند، بلکه مانع از اقداماتی می شوند که تداوم آنها را تضعیف می کند.

به عنوان یک جمع بندی کلی از فصل یازدهم کتاب چرا ملت ها شکست می خورند، می توان گفت که نهادهای اقتصادی و سیاسی جهانی به خودی خود به وجود نمی آیند و با کشمکش های فراوانی بین نخبگانی که در برابر رشد اقتصادی و تحولات سیاسی مقاومت می کنند و کسانی که می خواهند قدرت این نخبگان را محدود کنند ایجاد می شوند و این نهادها اغلب در مقاطع حساس شکل می گیرند. مثلاً در جریان انقلاب شکوهمند انگلستان.

همچنین باید به خاطر داشت که نهادهای سیاسی فراگیر و نهادهای اقتصادی فراگیر از دو طرف حمایت می کنند. و این مکانیسم چرخه تکامل را تشکیل می دهد. و وجود چرخه تکاملی منجر به تقویت این نهادها می شود.

دور باطل

در ابتدای این فصل به سیرالئون در غرب آفریقا می رسیم. در سال 1896 همه چیز توسط بریتانیا مستعمره شد. و مهاجران در ژانویه 1898 سعی کردند مالیاتی بر مسکن وضع کنند. این اقدام به یک جنگ داخلی معروف به شورش مالیات خانه منجر شد. جنگی که توسط روسای محلی آغاز شد.

این شورش بریتانیایی ها را بر آن داشت تا خط راه آهنی را که شروع به ساختن به سوری، مندلند، در مرکز سیرالئون کرده بودند، بسازند. در صورت هرج و مرج احتمالی به راحتی می توانند آن را خنثی کنند. خط راه آهن که سال ها بعد در سال 1967 نقش اقتصادی پیدا کرد. و حمل و نقل اکثر صادرات سیرالئون را در اختیار گرفت. اما استبداد استیونز که در همان سال به قدرت رسید، راه آهنی را که به مندلند منتهی می شد قطع کرد و صدمات جبران ناپذیری به اقتصاد سیرالئون وارد کرد.

در نگاه اول به نظر می رسید که استراتژی استیونز با استراتژی بریتانیا در تضاد است. اما در واقع، رژیم استیونز اساساً مطابق با حاکمیت بریتانیا بود که منطق دور باطل را نشان می دهد. استیونز با بهره برداری از منابع مردم سیرالئون مانند انگلیسی ها بر کشور حکومت کرد.

عدم توسعه سیرالئون را به درستی می توان نتیجه آشکار دور باطل دانست. ابتدا شهرک نشینان بریتانیایی نهادهای استثماری ایجاد کردند و حاکمانی که پس از استقلال بر این مکان تسلط داشتند دست از اقدامات ضد مردمی خود برنداشتند.

دلایل طبیعی برای این دور باطل وجود دارد. نهادهای سیاسی استثمارگر به نهادهای اقتصادی استثمارگر منتهی می‌شوند و این نهادها عده‌ای معدود را به بهای هزینه‌های بسیاری غنی می‌کنند. کسانی که از مؤسسات استثماری سود می برند، منابع لازم برای آموزش ارتش های خصوصی، استخدام مزدوران، خرید قضات و تقلب در انتخابات را برای ماندن در قدرت دارند.

وسعت این دور باطل تنها در سیرالئون متوقف نشد. بلکه بیشتر جنوب آفریقا را شامل می شد. در گواتمالا، نخبگانی که در قدرت بودند، نهادها را به گونه‌ای اداره می‌کردند که منجر به تداوم قدرت خود می‌شد. و این تداوم قدرت توسط دیکتاتوری های نظامی تحمیل شد. حتی پس از رونق تجارت قهوه در آنجا، دیگر حاکمان با ایجاد نهادهای استثمار قدرت را حفظ کردند. همانطور که مؤسسات جنوب ایالات متحده آمریکا تا جنگ داخلی و تا اواسط قرن نوزدهم استثمارگر بودند، مردم جنوب بسیار فقیرتر از مردم شمال بودند و برده داری در آنجا حاکم بود.

اما شکست جنوبی ها در جنگ داخلی تغییرات قابل توجهی را برای آنها به ارمغان آورد. مهمتر از همه، تغییر نهادهای استثماری به نهادهای فراگیر بوده است. اما وجود دور باطل اجازه تثبیت این نهادها را نمی داد و بردگی جای خود را به تبعیض نژادی داد. و اینگونه بود که اصطلاح «کاکاسیاه» رایج شد. و در ادامه آن، قوانین کاکاسیا ایجاد شد که منجر به تفکیک نژادی مدارس شد. و موضوع را به جایی رساند که با قاطعیت بتوان گفت که پس از جنگ داخلی، جامعه جنوب به صحنه تبعیض نژادی تبدیل شده است. جامعه ای عمدتاً روستایی با سطح آموزش پایین و فناوری عقب مانده.

بخونیدش:  چرا تو قران از برف حرفی زده نشده

همانطور که چرخه های تکاملی نهادهای فراگیر را تداوم می بخشند، چرخه های معیوب نیز نیروهای قدرتمندی برای تداوم نهادهای استثمارگر دارند.

چرا امروز ملت ها شکست می خورند؟

در فصل سیزدهم کتاب «چرا ملت ها شکست می خورند» دلیل اصلی شکست امروز ملت ها را می یابیم; وجود مؤسسات عامل. جایی که عجم اوغلو و رابینسون از یک فاجعه یاد می کنند و از یکی از رهبران این نهادهای استثماری معاصر نام می برند. رابرت موگابه، رئیس جمهور زیمبابوه که از سال 1980 با مشت آهنین بر مردم آن کشور حکومت می کرد، در قرعه کشی بانکی که در سال 2000 برگزار شد، او برنده خوش شانس یک جایزه صد هزار دلاری بود!

کشوری که نرخ بیکاری آن در آمار منتشر شده توسط سازمان ملل در سال 2009 94 درصد بود و موگابه این بلا را برای آنها به وجود آورده بود. کشورشان سیستم بهداشتی ضعیفی داشت. و به نوعی دولت فروپاشیده بود و قادر به ارائه خدمات مطلوب به شهروندان خود نبود. که ریشه های این عدم توسعه، مانند بسیاری از کشورهای جنوب صحرای آفریقا، به دوران استعمار قرن 19 برمی گردد.

امروزه کشورها در حال شکست هستند زیرا نهادهای اقتصادی استثمارگر آنها انگیزه لازم را برای پس انداز، سرمایه گذاری و نوآوری برای مردم ایجاد نمی کند.

نهادهای استثماری با مصادره اموال مردم، آنها را به فقر می کشانند و امکان هرگونه توسعه اقتصادی را برای این کشور به صفر می رسانند. در نتیجه این استثمار، تضعیف دولت ها می آید و در نهایت عامل اصلی شکست امروز ملت هاست.

نویسندگان با اشاره به کشورهایی مانند کلمبیا، که به دلیل حکومت متمرکز ناکافی اش بدنام است، و آرژانتین که در اواخر سال 2001 درگیر بحران اقتصادی بود، از تأثیرات حکومت سیاسی استثمارگرانه انتقاد می کنند. و در اشاره به کره شمالی، درباره مارکس و ایده های مطلوب او می گویند:

بدون درک کمونیسم یا مطلق گرایی جدید قرن بیستم، نمی توان درک کرد که در پایان این قرن در فقیرترین مناطق جهان چه اتفاقی افتاد. دیدگاه مارکس برپایی نظامی بود که رفاه و رفاه را در شرایط انسانی تر و بدون نابرابری فراهم کند.

در پایان فصل سیزدهم در نتیجه کلی وجود نهادهای استثمارگر را عامل رکود ساختاری و در نتیجه رکود مالی می بینیم و به این نتیجه می رسیم که وجود این نهادها کشورهای فقیر را در فقر نگه می دارد زیرا همین نهادهای سیاسی استثمارگر نهادهای اقتصادی ایجاد می کنند که ثروت و قدرت را به حاکمان منتقل می کند.

قالب را بشکنید

سفری برای توسعه! این اولین جمله ای است که پس از خواندن این فصل از کتاب «چرا ملت ها شکست می خورند» به ذهنم خطور کرد. سه رؤسای قبایل آفریقایی در سال 1895 برای نجات ایالات خود به انگلستان سفر کردند. ایالت های کشور فعلی بوتسوانا.

آنها اولی را بین حکومت بریتانیا و جامعه آفریقای جنوبی متعلق به رودز ترجیح دادند. زیرا می دانستند که اگر دومی مسلط شود غارت و استثمار در انتظارشان است. از این رو در دیدار با جوزف چمبرلین، وزیر استعمار، دلایل خود را بیان کردند.

در قرن نوزدهم، مردم ایالت‌ها در این بخش از کره زمین، نهادهای سیاسی تشکیل دادند که به نوعی از فرآیندهای تصمیم‌گیری جمعی حمایت می‌کردند. که عجم اوغلو و رابینسون از آن به عنوان شکل بدوی و نوظهور پلورالیسم یاد می کنند. عملکرد رؤسای قبایل موفقیت آمیز بوده و می توانند از تسلط رادرها جلوگیری کنند و مردم بوتسوانا با خوشحالی به سرنوشتی که اکثر جوامع در جنوب صحرای آفریقا دچار آن شده اند، رسیده اند و با انتخاب صحیح رهبران خود، اسیر دور باطل نشده اند. و 45 سال پس از اعلام استقلال خود در سال 1966، آنها یکی از سریع ترین نرخ های رشد را تجربه کردند:

امروزه بوتسوانا بالاترین درآمد سرانه را در کشورهای جنوب صحرای آفریقا دارد. و درآمد سرانه آن با کشورهای اروپای شرقی مانند استونی و مجارستان و کشورهای مرفه آمریکای لاتین مانند کاستاریکا قابل مقایسه است.

اما بوتسوانا چگونه قالب را شکست؟ پاسخ نویسندگان قابل تامل است:

به لطف توسعه سریع نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر پس از استقلال. از آن زمان، این کشور دموکراتیک بوده، انتخابات رقابتی و منصفانه برگزار کرده است و هرگز جنگ داخلی یا مداخله نظامی را تجربه نکرده است.

مردم بوتسوانا با ایجاد نهادهای جامع توانستند «دوره بحرانی استقلال پس از استعمار» را تجربه کنند و مسیری کاملاً متفاوت را در مقایسه با سایر کشورهای جنوب صحرای آفریقا طی کنند. به گفته نویسندگان کتاب، این تحولات به عنوان انقلاب شکوهمند انگلستان و انقلاب فرانسه ارزیابی می شود و به این گزاره می رسد که تاریخ سرنوشتی اجتناب ناپذیر نیست. و امکان تبدیل نهادهای استثماری به نهادهای فراگیر وجود دارد. اما دستیابی به این امکان آسان نیست و اتفاقی برای یک کشور اتفاق نمی افتد. باید تلاش کنیم تا اقدامات هوشمندانه و البته موثری برای پیشرفت انجام دهیم.

درک فقر و ثروت

در فصل پایانی کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند»، نظریه‌ای که نویسندگان در سراسر کتاب برای بررسی ریشه‌های فقر، علل پیشرفت اقتصادی و به طور کلی مفهوم فقر و ثروت به کار برده‌اند، دوباره مورد بحث قرار گرفته است:

تئوری ما تلاش می کند تا با عمل در دو سطح به این امر دست یابد. اولین سطح جدایی بین نهادهای اقتصادی و سیاسی سطح استثمار و حضور همه جانبه است. سطح دوم این است که چرا نهادهای فراگیر در برخی از نقاط جهان ظهور می کنند و در برخی دیگر نه.

این نظریه بر نهادهای کلی اقتصادی و سیاسی و موفقیت اقتصادی تأکید دارد. نهادهایی که حقوق مالکیت را تقویت می کنند، از مشارکت مردم استقبال می کنند و فضا را به سمتی سوق می دهند که سرمایه گذاران مشتاق شوند و اقدامات اقتصادی انجام دهند. در کارکردی دیگر، این نظریه وجود نهادهای استثماری را توجیه می کند، جایی که رشد و تولید سرمایه ممکن می شود، اما تمام درآمد آن به طبقه حاکم می رسد. و مردم را فقیر می کند:

به دلیل هم افزایی بین نهادهای اقتصادی و سیاسی، یک دور باطل ایجاد می شود، همانطور که هم افزایی بین نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر منجر به یک چرخه تکاملی می شود.

نویسندگان با طرح این سوال که آیا ممکن است انقلاب صنعتی در پرو رخ دهد و این کشور مسیر استعمار و استعمار اروپا را طی کند، تحلیل جالبی ارائه می‌کند:

تاریخ کلید است. زیرا اینها فرآیندهای تاریخی هستند که از طریق فاصله گذاری نهادی تفاوت هایی را ایجاد می کنند که می تواند پیامدهای مهمی در زمان های بحرانی داشته باشد.

پرو نمی‌توانست آن مسیر را طی کند، زیرا پرداخت نهادی در آن کشور انجام نمی‌شد، و روشی که استعمار در آن زمان اتفاق افتاد، آنها را اکنون به اینجا رساند. حتی کیفیت استعماری که در این مناطق اتفاق افتاد با نوع استعماری که در آمریکای شمالی اتفاق افتاد کاملاً متفاوت بود. و نقاط عطف تاریخی که در اروپای غربی اتفاق افتاد در پرو محقق نشد.

به عنوان یک خلاصه کلی از کتاب می توان گفت که در نهادهای استثماری هیچ رشدی پایدار نیست و بدون شک با عدم قطعیت همراه است. سپس رشد حاصل می شود و سرنوشت یک کشور دستخوش تغییرات مثبتی می شود که خواست مردم آن کشور است. هیچ موفقیتی یک شبه به دست نمی آید و نیازمند یک برنامه ریزی دقیق برای اجرای یک دولت کثرت گرا و دموکراتیک است.

در کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» در فصول مختلف شاهد بودیم که ملت‌هایی که درگیر حکومت‌های استبدادی با نهادهای استثماری بودند، در مسیر پیشرفت خود بسته بودند و در شیب افول قرار داشتند و از سوی دیگر کشورهایی با نهادهای کثرت‌گرا که نظر مردم را در تصمیم‌گیری‌های خود دخیل می‌کردند، مسیر رشد را طی کردند.

تا چه اندازه با دلایلی که عجم اوغلو و رابینسون برای توضیح منشأ قدرت، ثروت و فقر بیان کردند، موافقید؟ آیا با جست و جو در آرشیوهای تاریخی کشورمان می توان علل توسعه نیافتگی اقتصادی را مطابق با توضیحات نویسندگان این کتاب دانست؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا