چطور قوی شدم نی نی سایت

فهمیدم دارم خیلی حرص میخورم، از مردم متنفرم چون نمیذارن پیشرفت کنم، از همکارم بدم میاد چون کمتر کار میکرد و حقوقش از من بیشتر بود… حسودی میکردم که همکارم. مرخصی بگیرید و یواشکی بیرون رفتید و مدیر متوجه نشد. . .

اسم رفتارهایم را گذاشتم: «تمرکز روی زندگی دیگران!»

توجه: بله، دیگران واقعاً از این حقوق برخوردار نبودند! واقعا رفتارشون درست نبود! اما اشتباه من بود! دائماً دیدن کارهای اشتباه دیگران و تمرکز روی آنها. روح، ذهن و بدنت را درگیر کن…

درست است که می گویند ما وظیفه تذکر داریم (نهی از منکر و …) اما من معتقدم نهی از منکر باید با یک سیاست و الگوی خوب همراه باشد. یعنی امام حسن و حسین خودشان وضو گرفتند تا اینکه طرف متوجه اشتباه شد. وضو گرفته شد…

یادداشت مهم:

این تعبیر من از رفتار دو امامی است که گفتم نه تعبیر یک عالم دینی، تعبیر خودم است.

من یک دختر باارزش هستم، یک آدم معمولی که مذهبی نیستم. پس علمای دینی که این تاپیک رو میخونن منو ببخش شما نظر شخصی یک فرد غیر مذهبی را می خوانید نه نظر یک عالم و کارشناس دینی، نظرات من تجربه شخصی خودم است.

خلاصه همین تذکرها و نهی های منکر من بدون الگوی رفتاری صحیح بود و باعث شد تا دشمنان بیشتری ایجاد کنم و در آن زمان اگر می خواستم همکارانم در محیط کار با من همکاری کنند مرا تنها می گذاشتند و رها می کردند. من چون با من عصبانی بودند. از من متنفرند آنها مرا دشمن خود می بینند. آنها مرا رکن پنجم شرکت می دانند و…

و من از دعوا با دیگران خسته شدم!🤦‍♀️

شاید خیلی از شما خسته باشید، اما هر روز با خود می گویید: بالاخره دماغ فلانی را به زمین می مالم! بالاخره دوستم را به جای او می بینم، بالاخره نامادری هیولایی ام را شکست می دهم، بالاخره جوری از خواهر شوهرم مراقبت می کنم که دیگر نتواند جلوی من فریاد بزند و…

و من دیوانه‌ام که می‌خواهم کف اتاقم را بپزم 🙂 یکی از آنها باعث شد یکی از همکارانم دستش را از دست بدهد و خودش شرکت را ترک کند. بله، هرکسی که بتواند دستش را بگیرد، حق دارد او را از کار بیرون کند. وقتی دستش را گرفت، آهنگی زدم و رقصیدم. خیلی خوشحال شدم که آب نبات خریدم و رفتم خونه مون!

اما راهی که رفتم یک اشتباه کامل بود که روح و روانم را درگیر کرد.

چقدر گریه کردم، هر روز چقدر دیالوگ های مختلف در درونم می گفتم، وقتی مقابل این آدم قرار می گیرم چه بگویم، چگونه به او یادآوری کنم که چه چیزی از من گرفته است و…

اما آیا بهتر نیست آنقدر قوی و سیاسی عمل می کردم که اصلاً دلم نمی خواست با این شخص درگیر شوم؟

وقتی کمی خسته می شدم، می نشستم و رفتارم را می نوشتم، مرور می کردم و رفتار دیگران را هم بررسی می کردم. و این باعث شد که از درون شروع به ایجاد تغییرات کنم. بارها در خلوت به خیلی از خانم ها گفته ام دختر عزیزم فکر نکن در این مسیر رشد درونی نیفتاده ام! چندین بار زمین خوردم، اما ناامید نشدم، بلند شدم.

من در مورد اولین شرکتی که در آن کار کردم در موضوع “تجارب ارزشمند من” زیاد صحبت کردم و واقعاً نمی خواهم خودم را تکرار کنم.

اما در ادامه چند مثال می زنم تا بگویم چگونه تغییر کردم و چه رفتارهای بدی داشتم و چه چیزی جایگزین آنها شد

من را همراهی کنید 🤗

یک روز که با هم قرار داشتیم، من و همسرم برای قدم زدن و صحبت به یک مکان تفریحی در شهرمان رفتیم. ماه رمضان بود و هر دو رفته بودیم. چند کسب و کار در امارات دارید؟ عرب ایرانی صحبت نمی کرد و جلوی ما آمد و موبایلش را به همسرم داد. )..

پشت تلفن دوست جهانگرد گفت: این خانواده را به بهترین رستوران شهر راهنمایی کنید… ما به یک رستوران خوب رفتیم و با این خانواده عرب چند نوع غذا سفارش دادیم و نگذاشتیم برگردیم. 🙂 و ساعت 9 شب بود….

من باید قبل از ساعت 21 خونه میشدم و برادرم خیلی حساس بود.. همسرم کاملاً فراموش کرده بود که باید بروم خانه… خیلی خیلی ناراحت شدم که وقتی همسرم این توریست را دید چرا به من توجهی نکرد؟ ! هزار تا فکر و خیال سر سفره داشتم و حرص می خوردم… این جور مرد شوهر من باشه؟! اصلا نمیفهمه داره با من چیکار میکنه! چگونه باید به برادرم پاسخ دهم؟ با خودم گفتم برم آژانس پیدا کنم برمیگردم… به هر حال نفس عمیقی کشیدم و به این نتیجه رسیدم که باید به برادرم پیام بدم.. .

بخونیدش:  چرا با من که بهت وابسته ام سردی

به برادرم پیام دادم که یک توریست با ما ملاقات کرد و او را به رستوران خاصی بردم. عکس ما و میز غذا و منوی رستوران را برایش فرستادم.

بهش گفتم زشته بذارش بره خونه… داداشم خیلی کوتاه گفت: منتظر فیلماتون هستم😄

به هر حال شام خوردیم. توریست به ما گفت که او و ماشینمان را به سوئیتی که آنها گرفته بودند و در آن زندگی می کردند ببریم. به همسرم گفتم: بعد از ساعت 9 باید برگردم. دیدم شوهرم شوکه شد و استرس گرفت و گفت عجب ساعت 9 شده! من خودم برات میفرستم و میام عذرخواهی کنم.. تو اون مدت از شام و توریست هم فیلم گرفته بودم که بعدا به برادرم نشون بدم… نمیدونستیم باهاشون در ارتباط بودیم. به زور و خیلی خندید 😄😄…

به هر حال بردیمشون سوئیتشون و وقتی برگشتم ساعت 11 شب بود!!! و به همسرم گفتم نمی خواهی با برادرم صحبت کنی، او به من گفت چرا؟ این را گفتم چون از همه چیز فیلم گرفتم و قرار است آنها را نشان دهم. صبح زنگ بزن با برادرم صحبت کن. زمان مناسبی نیست و آنها می توانند رهبری را بر عهده بگیرند…

به هر حال اون شب تموم شد و حل شد ولی من به این فکر کردم که این پسر چقدر بی مسئولیته!فرداش با مهربانی ازش شکایت کردم. اگر می خواهیم زندگی مشترکی داشته باشیم، دوست دارم در مهمانی ها و خیابان ها به من توجه کنید. فراموش نکن که ما با هم هستیم. در مهمانی خود مرا تنها نگذارید و احساس تنهایی نکنم و راستش را بخواهید دیشب احساس کردم آنقدر حواس شما به توریست و شام و … بود که شما را فراموش کردم. احساس تنهایی کردم و بد فهمیدم… آژانس میخواستم خودم میخوام بیام ولی میخواستم مزاحمتون نشوم و آرامش داشته باشم…

همسرم گفت حق با توست. وقتی ما مردها مشغول حرف زدن با یکی در میان جمعیت هستیم، مثل این است که زمان را فراموش کرده ایم… ببخشید…

نتیجه:

همیشه زمانی برای کوتاه کردن، شکایت کردن، جنگیدن وجود دارد. اما شما نمی توانید آنچه را که گفتید پس بگیرید … و آنچه انجام دادید قبلاً انجام شده است. پس همیشه با مکث و تأمل با بحران روبرو شوید…

وقتی در شرایط سختی گیر کرده اید، سعی کنید آرامش داشته باشید و از آن عبور کنید. ممکن است سر میز شروع به غر زدن کنم و به همسرم بگویم که چقدر جدی است و…

سعی کردم با آرامش حلش کنم. با شکایت از همسرم و نتیجه گیری و تصمیم به ادامه رابطه تا روز بعد رفتم… آن شب سعی کردم برادرم را راضی کنم و دیدم حالش خوب است. سعی کردم از شام لذت ببرم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا